آرزوهای نزدیک..

سیدی..

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۰۲ ب.ظ


کاش دلی داشتم که دلتنگت میشد..

آنقدر دلتنگ که تاب نمی آوردم و راهی کوچه و خیابان میشدم..

آنقدر میرفتم و میرفتم و میرفتم ...

تا به یک حرم میرسیدم..

چشمانم سیراب گنبد میشد..

دستانم دخیل ضریح..

صدا میزدم سیدی..

سیدی....

سیدی.......

و اشک میریختم..

اما دلم هنوز آرام نمیگرفت..

کاش فقط تو را میخواستم

فقط تورا..

بازهم راه می افتادم

آنقدر که از توان می افتادم

پاهایم تاول میزد

دلم تاب نداشت

قلبم میلرزید

زمین را چنگ میزدم

و رو به آسمان شکوه میکردم..

لای الامور اشکوا الیه..

فریاد میزدم..

سیدی.......

سیدی...

سیدی..

عاقلی از کنارم عبور میکرد

و با لبخند تلخی نگاهم میکرد

دلش به حالم میسوخت..

چند لحظه ای کنارم می ایستاد

و چیزی زیر لب زمزمه میکرد

و من..

کمی آرام میشدم  تا صدایش را بشنوم..

او میگفت تو خوب باش

او خودش به سراغت خواهد آمد..

او خودش به سراغت خواهد آمد..

خودش به سراغت خواهد آمد..

و من را آتش میزد..

ذوب میکرد..

 به او میگفتم که من دیدارش را نمیخواهم..

من ِ بیچاره کجا و ..

اصلا لفظش هم به زبانم نمی آمد..

من..

من....

من فقط  عشقش را میخواهم..

فقط عشقش..

عشقی که هم دیوانه ام کند و هم عاقل

هم مستم کند 

 هم هوشیار..

من گدای یک جرعه محبت نابم..

میخواهم بی تاب لبخند رضایتش باشم..

میخواهم بی تاب نگاه پدرانه اش باشم..

او از کنارم میرفت

و من چشم از آسمان بر نمیداشتم

و یک نفس صدایت میزدم..

سیدی...

سیدی..

سیدی..

 

کاش..

کاش دلی داشتم که دلتنگت میشد..

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۳۰
رها آرزوهای نزدیک

نظرات  (۹)

عجب نگینی
کاش مال من بود...

سلام...
الهی شکر روزی کردی این صفحه را ببینم و بی دردی ام و مرد نبودنم یادم بیاید...مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است.


پاسخ:

سلام و نور

خوش آمدید.

 

دلهایمان آنقدر حقیر وکوچک اند که راضی شده ایم به دلتنگیهایی دنیایی.. وجایی برای دلتنگی به این وسعت  نداریم...

کاش...

سلام
سری به ماهم بزن
پاسخ:

سلام

دارد حنای توبه و شرمی که داشتم/ پیشت عزیز فاطمه بیرنگ می شود / آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست / کمتر دلم برای شما تنگ می شود

احسنت

احسنت

احسنننننننننننننننننتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

پاسخ:

فقر ِدلتنگی احسنت دارد...؟

کاش دلی داشتم که جرات داشت...

که از مستی و سرمستی نمی ترسید...

که از مجنون شدن میان این همه عاقل نمای جانی شرمش نمیشد...

آن وقت می رفتم خیابان به خیابان می گشتم تا بلاخره یک امامزاده جلوی پای من قد علم کند...

اما بعد می بیند هنوز مانده تا جنونم...

پس می زند...

من به سلامی و تعظیمی رانده می شوم...

و بعد سر در میاوری از آسمانی که صدای الهی و ربی من لی غیرک عرشش را لرزانده...

و تو دلت های های گریستن می خواهد...

اما باز مانده تا جنون دلت...

باران می شود

که مجنون شوی...

و تو باز مانده تا جنونت...

صدا می شود بخوان ارحم الراحمینش...

و هنوز مانده تا جنونت...

و تو هی می سوزی...

از اینکه مجنون نیستی و هنوز اذن ورودت نداده اند...می سوزی...

اما مانده تا جنونت...

لعنت به این دل محافظه کار...

لعنت به این وجود حقیر...

لعنت به این همه تعلق و وابستگی...

لعنت به شعرهایی که بی صدا می سوزاندم...

لعنت به تمام کلماتم...

لعنت به این دل جنون نزده...

و به تمام ثانیه هایی که حرا نبودن قلبم را به سخره گرفته اند...........

لعنت......

 

 

سلام.
از دوستان گرامی خواهشمندم اگر نظری برای 40 روز بعد برای توسل و مبارزه با نفس خود دارند ارائه دهند....10 روز دیگر زمان 40 روز عاشورا تمام میشود اما اگر خدا بخواهد برای 40 روز آینده علاوه بر عاشورا و یک صفحه قرآن چه چیزی پیشنهاد میدهید؟؟؟؟
توجه:از این به بعد درتمام چهله هایی که قرار است باشما دوستان داشته باشیم همیشه یک صفحه قرآن و عاشورا و آل یس ددر غروب جمعه ها ثابت هست.و چیزهای بعدی که به آن اضافه میشود هر 40 روز تغییر میکند.انشاءالله
پاسخ:

سلام

 

...

سکوتی پر از بغض و حرف....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی