آرزوهای نزدیک..

۱۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

مسلم بعد شهادت رفیقش حسابی به هم ریخت

داغون شد

و رفت تو خودش

یواشکی اشک میریخت

اما اجازه نمیداد کسی اشکاشو ببینه

بعدا فهمیدیم

تو این مدت حسابی

با خودش کلنجار میرفته

هم رزمش میگفت من ازش کوچیکتر بودم

اما مسئولش هم بودم

میگفت یه روز صدام کرد

براش سخت بود چیزی ازم بخواد

اما غرورشو زیر پا گذاشت و ازم

نحوه ی وضو گرفتنو پرسید.

دیده بودم که نماز نمیخونه

و تو خط نماز نیست

به خاطر همین خوشحال بودم

که میخواد نماز بخونه

براش توضیح دادم

کم کم نماز خودندن رو هم یاد گرفت

آقا مسلم توبه کرد ..

و شروع کرد به خوندن نمازهای قضاش

و جبران مافات..

کم کم لحن  حرف زدنش هم تغییر کرد

مودبانه صحبت میکرد

وقتی ازش میخواستم برام از زندگیش بگه

میگفت من همه کار کردم

اما ۲ تا کارو هیچ وقت انجام ندادم

یکی اینکه به ناموس مردم کاری نداشتم

و دوم  اینکه هیچ وقت دزدی نکردم

بعدا فهمیدم که به پدر و مادرش خیلی احترام میذاشت

که همین کاراش و دعای خیر پدر و مادرش

باعث عاقبت به خیریش شد..

مسلم تغییر کرده بود

دنبال ثوابای مخفیانه بود

وقتی وارد  محل اسکانمون میشدیم میدیدم همه چی سرجاشه

و مرتبه ..

فراهم کردن آب تو اون زمان و تو منطقه ای که ما بودیم

خیلی سخت بود

اما با وجود مسلم

آب همیشه فراهم بود..

شده بود مشتری دائم زیارت عاشورا ..

انقدر نورانی شده بود که همه جذبش میشدن..

دیگه خیلی حرف نمیزد

بیشتر گوش میداد

و هرچی یاد میگرفت انجام میداد

حالا اون شده بود الگوی ما..

سیر تکاملیش به دوماه نکشید

اما تو همین دوماه

ره صد ساله رو طی کرد..

 و تو عملیات سیدالشهدا

مردونه شهید شد..

.

.

قطعه ۵۳ بهشت زهرا

ردیف ۱۴۴

شماره ۴

رفتید زیارت

برای ما هم دعا کنید..

لطفا برای شادی روحش یه فاتحه بفرستید.

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۱
رها آرزوهای نزدیک
مسلم از اون بچه های لوتی بود

قمه کش و قلدر محل

یه داداش مذهبی داشت

که کارش فقط این شده بود

یه سند آماده داشته باشه

که نذاره مسلم تو کلانتری خیلی معطل بشه

یه روز که مسلمو آورد بیرون بهش گفت

تو مرد نیستی!

اگه مرد بودی زورتو به این بچه های محل نشون نمیدادی

میرفتی و زورتو به رخ عراقیا میکشیدی!

مسلم خیلی بهش بر خورد!

رفت جبهه تا روی داداششو کم کنه!

با همون روحیات..

هم رزمش میگفت وقتی اومد

فهمیدیم اصلا تا حالا جبهه نیومده و اصلا تو جیه نیست

وقتی براش توضیح دادیم رفت بالای

یه بلندی ایستاد و شروع کرد به داد زدن

و به صدام دری وری گفتن!

بهش میگفتیم بابا ما آبرو داریم!

بیا پایین..!!

فهشای رکیکی که گاهی اوقات میداد

خیلی باعث ناراحتی ما شده بود..

خلاصه کم کم بین بچه ها این زمزمه افتاد

که مسلم به درد جبهه نمیخوره

و داره جبهه ی ما رو حروم میکنه!

تو همین زمزمه ها یکی از فرمانده ها گفت

مسلم با من..

لازم نیست از جبهه بیرونش کنید!

آقا مسلم و این بنده ی خدا تو یه مدت کوتاهی

حسابی با هم رفیق شدن..

تا اینکه یه روز جلو چشم مسلم

رفیقش شهید شد..

.

.

.

.....................

قصد داستان نوشتن ندارم

ولی چون بعضی از دوستان دوست داشتن

ماجرای شهید مسلم اسدی رو بدونن 

واسشون نوشتم.

برای اینکه طولانی نشه ادامه ش ان شاالله تو پست بعد.

لطفا برای شادی روحش یه فاتحه بفرستید.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۴۳
رها آرزوهای نزدیک
چند وقته

دوست دارم برم سر مزار شهید مسلم اسدی..

خیلی غریبه..

تعداد کسایی که داستان زندگی شو میدونن انگشت شماره..

قرار بود از جبهه اخراجش کنن..

اما..

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۱۱
رها آرزوهای نزدیک
نمیدونم وقتی داره یکی رو مسخره میکنه

به این فکر هست که شاید ..

شاید..!

حتی یه درصد طرف مقابلش ناراحت بشه..

توجیهش فقط اینه که بابا جنبه داشته باش!!

طرف مقابل هم مجبوره سکوت کنه

چون اگه سکوت نکنه و اعتراض کنه

متهم میشه به بی جنبه بودن!!

حالا اگه طرف مقابل همون کارشو

یه روزی..

به جایی..

تحویل خودش بده

چه حسی پیدا میکنه..؟

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۵۴
رها آرزوهای نزدیک

طرف اصلا یک جورایی خاص بود

نه به اون هیکلش که مثل بزن بهادرهای محله مون بود

و نه به اون ساکت بودنش که لام تا کام حرف نمیزد

و فقط تو خودش بود

یه هفته ای میشد که اومده بود تو گردان ما

اما تو این مدت جز سلام و علیک و التماس دعا

کسی چیزی از زبونش نشنیده بود

همه کاراش هم پنهانی بود

خصوصا موقع لباس عوض کردنش

که عجیب اصرار داشت دور از چشم همه باشه

انگار یه رازی بود که باید از ماها مخفی میموند وموند.

موقع انفجار اون قدر شدید بود

که هیچی از بدنش باقی نگذاشته بود

جز یه تیکه از بازوی خالکوبی شدش

...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۴۸
رها آرزوهای نزدیک
پناه..

آرامش..

صدای بال ملائک..

تکه ای از آسمان بر روی زمین..

بهت..

فقدان..

و..

حسرت..

میشد آنجا از عشق جان داد..

.

.

این حس تمام کسانی بود که

به زیارت شهدا آمده بودند..

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۰۴
رها آرزوهای نزدیک
دوکوهه..

طلائیه..

شلمچه..

فکه..

دهلاویه..

.

.

فکرشو نمیکردم دوباره برم..

دارم میرم..

تا چند روز رها باشم..

حلال کن رفیق..

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۳۸
رها آرزوهای نزدیک
مرحوم آیت الله میرزا عبد الکریم حق شناس میفرمودن:

بعد از امام زمان کسی عالم تر از ابلیس نیست!!

۹۹ عذر شرعی برای شما اقامه میکنه

تا شما رو مطیع خودش بکنه...

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۱
رها آرزوهای نزدیک

ای بنده ی خوب من..

وقتی به دیگری طعنه میزنی 

مطمئنی خودت آن عیب را نداری..؟

 میدانی عیب جویی های تو از دیگران

خانه ی قلبت را به آتش میکشد..؟..

.

.

سوره همزه..

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۵۵
رها آرزوهای نزدیک

یک کارت برای امام رضا،مشهد

یک کارت برای امام زمان ، مسجد جمکران

یک کارت هم برای حضرت معصومه ، قم

این یکی را خودش برده بود

انداخته بود توی ضریح

چرا به عروسی شما نیاییم؟

کی بهتر از شما؟

ببین همه آمدیم..

شما عزیز ما هستی.. >

حضرت زهرا آمده بود به خوابش

درست قبل عروسی..

 

یادگاران/ کتاب شهید ردانی پور

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۳۳
رها آرزوهای نزدیک
نهم ربیع..

شوق..

غرور..

افتخار..

غربت..

دلتنگی..

.

.

فاصله ی میان

سال ۲۶۰..

تا

 ۱۴۳۲..

محرومیت هجران

غربت طرد شدن

و

سهم من...؟

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۵۳
رها آرزوهای نزدیک

گفت : فقیرم

گفت: نیستی

گفت: فقیرم!  باور کنید

گفت: نه ! نیستی

گفت : شما از حال و روز من خبر ندارید

و حال و روزش را تعریف کرد

گفت که چقدر دست هایش خالی است

و چه سختی هایی شب و روز میکشد

ولی امام هنوز قفط نگاهش میکرد..

گفت : به خدا قسم چیزی ندارم.

گفتند : صد دینار را اگر به تو بدهم

حاضری بروی و همه جا بگویی

که از ما متنفری؟

از ما فرزندان محمد؟

گفت : نه! به خدا قسم نه

- هزار دینار؟

- نه! به خدا قسم نه

- ده هزار دینار؟

-  نه! باز هم دوستتان خواهم داشت

گفتند: چطور می گویی فقیری ، وقتی چیزی داری

که به قیمت گزاف هم نمی فروشی؟

چطور میگویی فقیری ، وقتی کالای عشق به ما

در دارایی توست..؟

.

.

.روایت مردی که خدمت امام صادق علیه السلام رسید..

 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۰۷
رها آرزوهای نزدیک
سرت را بالا کن

کمی هم به آسمان نگاه کن..

در زمین هیچ خبری نیست..

 دلت را به چه خوش کردی..؟

.

.

با تو ام رها..

با تو..

حواست کجاست..؟

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۱۲
رها آرزوهای نزدیک

روز شماری هام شروع شده..

امروز ۵ بهمن

تا ۲۱ اسفند

چقدر مونده..؟

۴۶ روووز..!

کاش چشمامو می بستم

و وقتی باز میکردم این ۴۶ روز تموم شده بود..

کاش..

حتی یه لحظه ش رو هم نمیتونم تصور کنم..

من و حرم پیامبر(ص)..

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۲۰
رها آرزوهای نزدیک
امشب دلم هوای تو کرده

دلم هوای ضریح..

دلم هوای دوزانو نشستن مقابل حرمت..

و سکوت..

فقط نگاه میکنم و هیچ نمیگویم..

فقط آمده ام کنارت لذت ببرم..

همین..

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا..

اگر پذیرایم باشی

هرگز نمیتوانم در سلام گرفتن سبقت بگیرم

و سلامم جواب سلام شماست..

جواب بغض گلویم را چه بدهم..؟

دلم هوای تو کرده..

دلم هوای ضریح..

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۲۹
رها آرزوهای نزدیک