داغون شد
و رفت تو خودش
یواشکی اشک میریخت
اما اجازه نمیداد کسی اشکاشو ببینه
بعدا فهمیدیم
تو این مدت حسابی
با خودش کلنجار میرفته
هم رزمش میگفت من ازش کوچیکتر بودم
اما مسئولش هم بودم
میگفت یه روز صدام کرد
براش سخت بود چیزی ازم بخواد
اما غرورشو زیر پا گذاشت و ازم
نحوه ی وضو گرفتنو پرسید.
دیده بودم که نماز نمیخونه
و تو خط نماز نیست
به خاطر همین خوشحال بودم
که میخواد نماز بخونه
براش توضیح دادم
کم کم نماز خودندن رو هم یاد گرفت
آقا مسلم توبه کرد ..
و شروع کرد به خوندن نمازهای قضاش
و جبران مافات..
کم کم لحن حرف زدنش هم تغییر کرد
مودبانه صحبت میکرد
وقتی ازش میخواستم برام از زندگیش بگه
میگفت من همه کار کردم
اما ۲ تا کارو هیچ وقت انجام ندادم
یکی اینکه به ناموس مردم کاری نداشتم
و دوم اینکه هیچ وقت دزدی نکردم
بعدا فهمیدم که به پدر و مادرش خیلی احترام میذاشت
که همین کاراش و دعای خیر پدر و مادرش
باعث عاقبت به خیریش شد..
مسلم تغییر کرده بود
دنبال ثوابای مخفیانه بود
وقتی وارد محل اسکانمون میشدیم میدیدم همه چی سرجاشه
و مرتبه ..
فراهم کردن آب تو اون زمان و تو منطقه ای که ما بودیم
خیلی سخت بود
اما با وجود مسلم
آب همیشه فراهم بود..
شده بود مشتری دائم زیارت عاشورا ..
انقدر نورانی شده بود که همه جذبش میشدن..
دیگه خیلی حرف نمیزد
بیشتر گوش میداد
و هرچی یاد میگرفت انجام میداد
حالا اون شده بود الگوی ما..
سیر تکاملیش به دوماه نکشید
اما تو همین دوماه
ره صد ساله رو طی کرد..
و تو عملیات سیدالشهدا
مردونه شهید شد..
.
.
قطعه ۵۳ بهشت زهرا
ردیف ۱۴۴
شماره ۴
رفتید زیارت
برای ما هم دعا کنید..
لطفا برای شادی روحش یه فاتحه بفرستید.