آرزوهای نزدیک..

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

میگفت دیروز یکی اومد پیشم

گفت خانومم مریضه

اومدیم مشهد

حالش بد شد

رفتیم دکتر

اونم براش کلی دارو و آمپول نوشت

هر کدوم از آمپولاش دونه ای 35هزار تومن بود

هرچی پول داشتم دادم اونا رو خریدم

کم آوردم

قرض کردم و تمام دارو هاشو خریدم

 اومدم حرم

رواق دار القرآن

بعد نماز صبح

گلای حرم رو بسته بندی شده پخش میکردن

یکیشم به من دادن

وقتی اومدم بیرون

کیفمو دزدیدن

همه چی رو زدن..

دارو های خانومم..

فقط گلای حرم که بهم داده بودن برام موند!

غصه دار شدم ..

رفتم خونه

همسرم گفت دارو ها کو؟

چیزی نگفتم

فقط به امام رضا گفتم

آقا جان آبرو داری کن..

به خانومم گفتم

یه دارو از حرم  آوردم..

گلای حرم رو ریختم تو آب و بهش دادم..

خورد و تا ظهر نشده

تمام آثار بیماری از بین رفت..

.

.

اینارو همسر همون خانومی که شفا گرفته بود برای

یکی از خادمای حرم گفته بود

اونم برای ما

تو رواق دار القرآن

وقتی داشتن گلارو پخش میکردن

تعریف میکرد..

میگفت نمیدونم

اون خانم و آقا

الان اینجا هستن یا نه..؟

.

.

صدای گریه جمعیت اجازه نداد دیگه

چیزی بشنوم..

.............................................

.

.

اون که با یکم از گلای حرمت

شفا گرفت..

آقای من

دل من هنوز مریضه

با هیچ دارویی هم خوب نمیشه

میشه آبرو داری کنی ..؟

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۰ ، ۱۵:۵۵
رها آرزوهای نزدیک
وقتی تو نیستی ..

.

.

نه هست های ما چونانکه بایدند

و نه باید های ما..

.

.

عمرم به سر رسید

هنوز سربازت نشدم..

شرمنده ام

شرمنده..

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۰ ، ۱۷:۰۱
رها آرزوهای نزدیک
۱۱۷۰ سال....

محرومیت هجران

غربت طرد شدن

و

سهم من...؟

.

.

یا ایها العزیز..

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۰ ، ۱۵:۲۸
رها آرزوهای نزدیک

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم

 همه اش کار خودت بود خریدار شدیم

خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف

 صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم

نظرت آمد و دیدیم گنهکاری رفت

 نظرت رفت، و دیدیم گنهکار شدیم

ذره ای شانه ما بار غمت را نکشید

گرچه یک عمر به روی دل تو بار شدیم

حیف از عمر گرانمایه که خرج تو نشد

 شرمسار تو از این جمعه بسیار شدیم

ز علاج دگران درد بُوَد خوش ما را

نظر لطف تو دیدیم که بیمار شدیم

واقعا جای سوال است که از بهر ظهور

ما چه کردیم که اینگونه طلبکار شدیم

لحظه لحظه به خدا جای شهیدان خالی است

حیف جامانده از آن غافله یار شدیم

آرزو هست ببینیم به این زودیها

 زائر نیمه شب صحن علمدار شدیم

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۰ ، ۱۸:۴۸
رها آرزوهای نزدیک

آن بانو در سرزمین منا گم شد

هرچه دنبال شوهرش گشت

او را پیدا نکرد

خسته و پریشان و تنها و غریب

به مکه آمد

در کنار کعبه با دلی شکسته گفت:

شوهرم میگفت ما امام زمان داریم

که زنده و پنهان است

ای امام زمان و ای پناه بی پناهان

دستم به دامن تو

مرا به شوهرم برسان..

هنوز سخنش تمام نشده بود

که شخصی با شکل و قیافه عربی

نزد او آمد

و گفت: چرا غمگینی؟

او ماجرا را گفت

آن شخص گفت : ناراحت نباش

با من بیا، شوهرت همین جاست

او را چند قدم با خود برد

ناگهان او شوهرش را دید

و اشک شوق ریخت....

ولی دیگر آن فرد را ندید

بعد ماجرا را برای همسرش تعریف کرد..

.

.

.................................................

آقای من ..

من خودم را گم کردم..

یاری ام میکنی؟

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۰ ، ۲۱:۱۸
رها آرزوهای نزدیک

توجهت به هرچه باشد

قیمت تو همان است..!

اگر توجهت به خدا و خوبان خدا باشد

قیمتی میشوی

حواس تو به هرکه رفت

تو همانی..

.

.

حاج اسماعیل دولابی

...........................................

الهی..

خودت میدانی که چقدر بی ارزشم..

رحمی..

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۰ ، ۱۹:۳۸
رها آرزوهای نزدیک

خداوند فراموشی را بیهوده 

نیافریده است

فراموشی را آفریده است تا

غیر اورا فراموش کنیم..

.

.

حاج اسماعیل دولابی

.......................................

 

الهی..

عاشق را ترک ماسوای معشوق

عین فرض است

که یک دل و دو معشوق

کذب محض است..               

………………………………………

آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصبیبة

ابن الرضا علیه السلام..

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۲:۴۹
رها آرزوهای نزدیک
در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی

و حق تعالی را میزبان،

همه غصه ها میرود..

چون هزار غصه به دل میزبان است

که دل میهمان از آن خبر ندارد..

.

.

حاج اسماعیل دولابی

...................................

 

الهی..

هرچه پیش آمد ، خوش آمد

که مهمان سفره توایم..

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۱۸:۳۷
رها آرزوهای نزدیک

گفت : فقیرم

گفت: نیستی

گفت: فقیرم!  باور کنید

گفت: نه ! نیستی

گفت : شما از حال و روز من خبر ندارید

و حال و روزش را تعریف کرد

گفت که چقدر دست هایش خالی است

و چه سختی هایی شب و روز میکشد

ولی امام هنوز قفط نگاهش میکرد..

گفت : به خدا قسم چیزی ندارم.

گفتند : صد دینار را اگر به تو بدهم

حاضری بروی و همه جا بگویی

که از ما متنفری؟

از ما فرزندان محمد؟

گفت : نه! به خدا قسم نه

- هزار دینار؟

- نه! به خدا قسم نه

- ده هزار دینار؟

-  نه! باز هم دوستتان خواهم داشت

گفتند: چطور می گویی فقیری ، وقتی چیزی داری

که به قیمت گزاف هم نمی فروشی؟

چطور میگویی فقیری ، وقتی کالای عشق به ما

در دارایی توست..؟

.

.

.روایت مردی که خدمت امام صادق علیه السلام رسید..

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۰ ، ۲۱:۳۷
رها آرزوهای نزدیک