آرزوهای نزدیک..

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .

من هم سالهای سال در یکی از

 دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام،

به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.

موسیقی کلاسیک گوش داده ام.

ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده

درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام.

من هم سال‌ها با جلوه فروشی و

تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام.

ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام

و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را

-بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش-

طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند

و پیش خودشان بگویند:

«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»...

اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است

که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و

سپس با دیگران کنار بگذارم

و عمیقاً بپذیرم که

«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود،

و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید.

باید در جست و جوی حقیقت بود

و این  متاعی است که هرکس

 براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت،

و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را

اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و ....

در چند گونی ریختم و سوزاندم

و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که

«حدیث نفس» باشد ننویسم

و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم...

.

.

.............................................

 

میدانم که میدانی این گوشه ای از دست نوشته های

شهید سید مرتضی آوینی است.

درسهای مختلفی که میشود از این متن کوتاه گرفت را

میگذارمش به عهده ی خودت...

به اشتراک گذاشتن نظرات و دیدگاه ها سبب میشود

تا هم دیگران از تجربه هایت استفاده کنند و هم تو از تجربه های دیگران..

دزسهایی را که گرفتی به دیگران هم انتقال بده...

قسمت نظرات را برای همین مسئله گذاشته اند.

 

 

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۶
رها آرزوهای نزدیک

اگه امید به رحمت تو نبود..

حتی یه لحظه هم نمیشد زندگی کرد..

خدایا ..

از دست هیچ کس کاری بر نمیاد...

فقط کار خودته..

خدایا ا ا...

میبینی همه خستن..

دختر و پسر فرقی نداره..

پیر و جوونم نداره..

دنبال همه چی رفتیم..

گاهی اوقات فکر کردیم اگه خودمونو سرگرم کنیم

همه چی حله..

اما نشد..

همه جور گناهم امتحان کردیم..

نشد..

تنهاییمون برطرف نشد..

دردمون درمون نگرفت..

.

.

گمشده ی ما فقط خودتی..

خود خودت...

یادمون رفت که تو خدایی و ما بنده..

هرجوری خواستی بزرگمون کنی غر زدیم..

خدایا..

میخوام امشب اول وقت بیام

میدونم از نماز هیچی نمیفهمم ..

فقط میخوام بگم

منم هستم..

اسم منم بنویسید..

همین..

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۰۳
رها آرزوهای نزدیک

خیلی حرفا دارم برای زدن

اما این بار میخوام تو برام حرف بزنی...

رو قسمت نظرات کلیک کن و هرچی دوست داری بگو

قدیما میگفتن هرچه میخواهد دل تنگت بگو..

نمیخوای که منتظرم بذاری...!

 .

.

.

بعدا نوشت: وقتی  از بلاگفا به بلاگ نقل مکان کردم

نظرات و پاسخ اونها ناقص انتقال  داده شد.

چون این پست قائم به نظراتشه

اگر مایل بودید نظرات رو تو این قسمت بخونید.

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۳۳
رها آرزوهای نزدیک
از کنار قبرستان بقیع که عبور میکردم

با خودم میگفتم

اینجا مزار حضرت ام البنین است...

حتما پسر برای زیارت مادرش می آید....

.

.

اگر سال یازدهم هجری هم بود

 حتما خیلی کار ها برای مادرمان میکرد...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۲۰
رها آرزوهای نزدیک
در زندگیم به هیچکس...

خیانت نکردم

جز به خودم....

.......................................................

بعدا نوشت:

بهتره بگم در زندگیم به هیچ کس

خیانت نکردم مگر اینکه اول از همه

شامل خودم شد...

.

.

الهی..

ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِی‏

وَ سَکَنْتُ إِلَى قَدِیمِ ذِکْرِکَ لِی وَ مَنِّکَ عَلَیَ...

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۲۱
رها آرزوهای نزدیک
همیشه صحبتهاشون آرومم میکنه

این بار میگفتن

ما دلمونو را خالی کردیم.. 

 جای آقا خالیه..

دلمون داره میترکه..

هرکس میخواست وارد بشه گفتیم شرمنده جا نداریم..!

گاهی خدا بهمون شادی میده ببینه ما دوسش داریم ؟

به اون شادیه گفتیم برو بیرون ما جا نداریم!

لطمه خوردیم..

 غمباد گرفتیم...

گفتیم جا نداریم

بهش گفتیم غصه ای؟ درد بی درمونی؟ !؟

شرمنده ما تو دلمون واسه تو جا نداریم ...

سرطانی؟

غصه ی تو که جاش تو دل ما نیست!

بیا همین بیرون بشین..

اینجا جای یکی دیگه س!

هی دلمونو جارو کردیم به امید اینکه تو بیای

هی گفتیم آقا میاد..

هی غبارارو دادیم کنار گفتیم آقا میاد..

آقا خیلی دلبره..

اگه جونتو از عشقش بدی

هنر نکردی.............

آقا همونیه که میشه ندیده براش مرد...

میدونی چی تو رو داره میکشه؟

جای دق الباب آقا رو دلت...

یه بار اومده از گوشه ی دلت رد شده یه در زده دیده پره

جایی برای آقا نذاشتیم رفته...

.

.

میدونی چیه من نمیتونم دیگه بنویسم بقیشو...

اصلا بیا خودت گوش کن......

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۶
رها آرزوهای نزدیک
حدود ساعت ۴ نیمه شب بود

تازه رسیده بودم حرم

روبروی قبرستان بقیع..

تعداد افرادی که اونجا بودند انگشت شمار بود

یکی داشت آروم روضه میخوند

و چند نفر هم آروم اشک میریختن

انقدر آروم تا کسی صداشونو نشنوه

تا کسی از اونجا بلندشون نکنه

انقدر آروم که اگه کسی نزدیک نمیومد نمیفهمید چه خبره

 که از همین آروم بودن یک عالمه غم تو دلت مینشست

میدونم که منظورمو میفهمی

۱۴۰۰ سال گذشته بود..

اما بچه های علی هنوز باید آروم اشک میریختن..

از غربت اونجا هیچی نمیگم..

از تاریکی اونجا هیچی نمیگم..

از در بسته ی اونجا هیچی نمیگم..

از روضه ی اون آقا هیچی نمیگم..

فقط میگم داشت روضه ی مادرمونو میخوند..

.

.

یا منتقم انتقم به حق حضرت زینب..

 

 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۲۱
رها آرزوهای نزدیک

از کاروان جا ماندم..

وقتی رسیدم هیچ کس نبود..

همه دسته جمعی رفته بودند برای انجام اعمال

اما وقتی من رسیدم رفته بودند..

من ماندم ..

تنها..

اولین سفر..

بدون هیچ تجربه و ذهنیت قبلی..

هتل از حرم دور بود

باید با ماشین میرفتیم

رئیس هتل در حال توضیح دادن بود

میخواست  راهنماییم کند که چطور بروم

اما من همچنان مات مانده بودم

صدایش کردم..

یا حفیظ و یا علیم..

و رفتم

تنها...

از اتوبوس پیاده شدم

حتی نمیدانستم از کدام طرف باید بروم..

هوا غبار آلود بود

فضای عجیبی بود

با راهنمایی ۲ نفر مسیر را پیدا کردم

هنوز باورم نمیشد

از زیرزمین سعی بین صفا و مروه عبور کردم

میگفت از این پله ها که بالا بروی خانه ی خدا را میبینی

سرم را پایین انداختم

آرام قدم برمیداشتم

سرم را که بالا گرفتم

پناهگاهم را پیدا کردم

بغضم ترکید

و سجده تنها کاری بود که میتوانستم انجام دهم..

دنبال اینکه احساسم را وصف کنم نباش

چون نمیتوانی پیدایش کنی

چون وصف شدنی  نیست

من ..

چقدر کوچکم..

چقدر..

کوچک..

در برابر حریم یار..

اصلا نیستم..

هیچ..

باید رفت..

اینجا جای ماندن نیست..

وحالا دلتنگ تر از همیشه..

دیگر توان نوشتن ندارم..

یا حفیظ و یا علیم..

 

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۳۸
رها آرزوهای نزدیک