آرزوهای نزدیک..

۹ مطلب با موضوع «حضرت علی علیه السلام» ثبت شده است


اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَآکبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ ...

 

ابْنُ آکِلَةِ الَآکبادِ ، فرزند هند جگرخوار ملعون .....معاویه.....

 

ملعون باشند و شقی، فرقی نمیکند قبل از واقعه ی عاشورا یا دقیقا خود روز عاشورا یا بعد از واقعه ی عاشورا..

در هرحال به آن روز تبرک میجویند..

همانطور که عرب جاهلی و یهودیان قبل از اسلام به روز عاشورا تبرک میجستند

معاویه ی ملعون هم که اصلا 6 ماه قبل از واقعه ی عاشورا به درک واصل شد بازهم به عاشورا تبرک میجست..

بزرگترین مفتی عربستان ، عبدالعزیز آل الشیخ هم بعد از 1400 سال عروسی پسرش را در روز عاشورا برگزار کرد..

 

یهودیان میدانستند که در روز عاشورا مصیبتی بزرگ به خاندان آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خواهد رسید........

 

جاهلیت هم به احتمال زیاد متاثر از اعتقاد یهود بود...معاویه هم همینطور...عبدالعزیز آل الشیخ هم همینطور....

 

بیچاره آن کسی که در روز عاشورا شاد باشد...........


خال المومنین! ( دایی مومنین!) در روز عاشورا از فرط شادی روزه میگرفت!!

 

میگویند معاویه فرزند ابوسفیان است و دختر ابوسفیان ( ام حبیبه)  همسر پیامبر

به همین جهت معاویه باید دایی مومنان باشد!

میگوییم اولا جناب معاویه مادرشان هند جگرخوار بود و پدرشان نا مشخص! ( ایشان به 4 نفر منسوب است که اصلا ابوسفیان در این لیست نیست!)

ام حبیبه مادرش صفیه بود و پدرش ابوسفیان!

دوما شما که به عایشه ام المومنین میگویید چرا به برادرش جناب محمد ابی بکر دایی مومنان نمیگویید؟

قاعدتا باید این گونه باشد دیگر !

نکند چون با اینکه پدرش ابوبکر بود ولی شیعه ی علی علیه السلام بود و دلش از مهر علی سرشار....  از این سمت محروم ماند؟

.

.

.

قبل از عاشورا ، خود روز عاشورا و بعد از عاشورا هرکسی که حب علی علیه السلام  و خاندان علی داشت سعادتمند شد..


خدایا یعنی میشود جرعه جرعه محبت ناب علی و اولاد علی در دلهای ما بریزی............؟

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۷
رها آرزوهای نزدیک

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۳:۰۳
رها آرزوهای نزدیک

بسم الله النور..


در ادامه ی مناظرات علمای اهل سنت و شیعیان این طور آمده است:


عباسى به علوى گفت: یکى از بدعت هاى شما شیعیان این است که به درستی قرآن و نظم فعلی آن اعتماد  ندارید!


علوى: این از جمله بدعت های شما در خصوص قرآن است، زیرا میگویید قرآن را عثمان جمع آوری کرد!


آیا رسول خدا از این عمل غافل بود و نمیدانست که باید قرآن جمع آوری شود تا آنکه عثمان آن را جمع آوری نمود؟

 به علاوه، اگر قرآن مرتب و منظم جمع آوری نشده بود چگونه رسول خدا به اصحاب و پیروان خود دستور ختم قرآن داده و فرموده است: «هر که قرآن را ختم کند براى او فلان مقدار اجر و ثواب است»!
آیا ممکن است به ختم قرآن دستور دهند با اینکه پراکنده است و هنوز جمع نشده است؟!
آیا مسلمانان ـ با در اختیار نداشتن تمام قرآن ـ در گمراهى بسر مى بردند تا اینکه عثمان آنها را نجات داد؟!

( مورخین میگویند عثمان قران را جمع کرد و سپس سوزانید! این مطلب در صحیح بخاری باب فضائل القرآن ج 6 صفحه 236 و کتب دیگر هم آمده! علمای اهل سنت برای حفظ مقام عثمان گفته اند:

عثمان خواست با سوزانیدن قرآن های دیگر از بروز اختلافات احتمالی در قرآن و قرائتها جلوگیری کند و غافل هستند که اختلاف قرائت هرگز سبب تجویز سوزانیدن آن نمیشود!)


چون سخن بدینجا رسید ملک شاه رو به وزیر کرد و گفت: آیا این گفته علوى صحیح است که اهل سنت معتقدند قرآن را عثمان جمع آورى نمود؟


وزیر: مفسران و تاریخ نویسان این طور گفته اند.


علوى: اى پادشاه! بدان که شیعه معتقد است قرآن در زمان پیامبر به همین صورت که الان مى بینید جمع آورى شد; نه حرفى از آن کم شد و نه حرفى به آن اضافه شد. ( احقاق الحق ج 7 ص 635)

 

اما اهل سنت معتقدند که بعضی از سوره های قرآن ناقص است و بر بعضی افزوده شده و بعضی از ایات ان مقدم و بعضی موخر گشته (محاضرات راغب ج 4 ص 433) و رسول خدا آن را جمع آوری نکرده است ! بلکه عثمان در زمانی که به حکومت و امارت رسید قرآن را جمع آوری کرد!


عباسى فرصت را غنیمت شمرد و گفت: اى پادشاه، شنیدى که این مرد، عثمان را خلیفه نمى داند و او را امیر مى نامد!


علوى بلافاصله جواب داد: آرى، عثمان خلیفه نبود.


ملک شاه: چرا؟


علوى: چون شیعیان معتقدند خلافت ابوبکر و عمر و عثمان باطل بوده است.


ملک شاه با تعجب پرسید: براى چه؟


علوى: زیراعثمان با رای شش نفره ای که عمر تشکیل داده بود و خود اوهم جزو آن بود حاکم شد!

 البته همه آن شش نفر عثمان را انتخاب نکردند; بلکه دو یا سه نفر با انتخاب او موافق بودند. پس مشروعیت خلافت عثمان از جانب عمر است.

 

عمر هم با وصیت ابوبکر به خلافت رسید. پس مشروعیت خلافت عمر به وصیت ابوبکر است، و ابوبکر به واسطه ی انتخاب چند نفر معدود معلوم الحال به حکومت رسید آن هم به زور شمشیر و اعمال ظلم و شکنجه و پرخاش و سخنان رکیک!

به همین جهت عمر در حقش گفت: بیعت مردم با ابوبکر قضیه ای بی مبنا و بی ریشه و به شیوه ی جاهلیت بود

امید است خداوند مسلمانان را از شر این قضیه حفظ کند و هرکه این گونه رفتار کند از این به بعد حتما او را بکشید!!صحیح بخاری ج 8 ص 208

خود ابوبکر نیز مى گفت: «مرا رها کنید ! مرا رها کنید ! من بهتر و داناتر از شما نیستم و علی ( که از هر جهت شایستگی مقام ریاست و زعامت و رهبری و خلافت را دارد) در بین شما مسلمانان هست».  شرح ابن ابی الحدید ج 2 ص 56و ج 6 ص 20

( فاضل قوشچی در شرح تجرید میگوید: ابوبکر در این گفتارش اگر راست گفته که صلاحیت برای امامت و زمامداری ندارد! و اگر دروغ گفته باز هم صلاحیت ندارد زیرا امام و رهبر و خلیفه باید راستگو باشد چون شرط امامت عصمت از گناه است چه صغیره باشد و یا کبیره!

و حضرت امیر علیه السلام در خطبه ی شقشقیه فرموده: جای بسیار تعجب است که ابوبکر در زمان حیات خود از مسلمانان میخواست که او را رها کنند و در آخر عمر خود دیگری را به جانشینی معین کرد!)

 

بنابراین، شیعیان معتقدند که خلافت آن سه نفر از اساس باطل بوده است.


ملک شاه رو به وزیر کرد و گفت: سخنانى که علوى از ابوبکر و عمر نقل کرد، صحیح است؟


وزیر: آرى، مورخان این گونه ذکر کرده اند.


ملک شاه: پس چرا ما آن سه نفر را محترم مى شماریم؟


وزیر: به خاطر پیروى از نیاکانمان.


علوى به شاه گفت: از وزیر بپرس که: آیا حق سزاوار پیروى است یا نیاکان؟ آیا پیروى از گذشتگان و ضدّیت با حق، مشمول این فرموده خداى تعالى نیست که در سوره ی زخرف آیه 22 میفرماید :

پدران خود را بر آیین و عقایدی یافتیم و البته از آنها پیروی خواهیم کرد.

.

.

.

.....................................................

1: در این متن درباره ی هر مطلب به یک منبع اکتفا کردم اگر درباره ی بخشی نیاز به منابع بیشتری بود

بفرمایید تا بنویسم.


2: چقد لذت بخشه که آدم یک روز قبل عید غدیر سری 22جلدی کتب الغدیر علامه امینی رو هدیه بگیره :)


3: «الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین والائمه‏علیهم السلام‏»

عید همگی مبارک :)

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۹:۱۳
رها آرزوهای نزدیک

متن این پست برگرفته از کتاب تجلی حقیقت، نجات بشریت، ترجمه ی حجة الاسلام و المسلمین مسترحمی هست.

این کتاب ترجمه ی جلسات مناظره بین جمعی از شیعیان و اهل سنته که نحوه ی شکل گیری و انگیزه ی  این مناظره در ادامه گفته شده.

شاید کمی طولانی باشه ولی متنش بسیار روان و جذابه

نیازی به تبلیغ و تشویق برای خوندن این پست نمیبینم

هرکس که تشنه ی حقیقت باشه و روزیش باشه خودش میخونه...

ان شاالله اگر عمری باشه و حضرت امیر علیه السلام اذن بدن در روزهای آتی مباحثی که به غدیر و ولایت حضرت علی علیه السلام مربوط میشه رو  با هم بررسی میکنیم .حالا یا از همین کتاب یا از کتب دیگه.

 

یا علی.علیه السلام.

 


ملک شاه سلجوقى، جوانى آزاداندیش و خواستار حقیقت بود و کورکورانه، از پدران خود پیروى نمى کرد و دوستدار دانش و دانشمندان بود. با این حال، به سرگرمى و شکار و صید، بسیار علاقه داشت.

وزیرش نظام الملک نیز مردى دانشمند، بافضیلت، روى گردان از دنیا و داراى اراده اى قوى بود. نیکى و نیکوکاران را دوست داشت و پیوسته به دنبال حقیقت مى گشت و به اهل بیت پیامبر، عشق مىورزید. مدرسه نظامیه بغداد را بنیان گزارد و براى دانشمندان و دانشجویان، حقوق ماهیانه قرار داد و بر نیازمندان و بیچارگان، مهر مى ورزید.

روزى حسین بن على علوى، یکى از دانشمندان بزرگ شیعه، پیش ملک شاه آمد و با او به گفتگو پرداخت وقتى از نزد او خارج شد، یکى از حاضران وى را مورد تمسخر قرار داد!


ملک شاه پرسید:ـ چرا او را مسخره نمودى؟


آن مرد در جواب گفت:ـ پادشاها! مگر نمى دانید او از کافرانى است که خداوند بر آنها خشم گرفته و نفرینشان کرده است؟


ملک شاه با تعجب پرسید:ـ براى چه؟! مگر او مسلمان نیست؟!


ـ نه; او شیعه است!

ـ مگر شیعه یکى از فرقه هاى مسلمانان نیست؟


ـ نه; زیرا خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول ندارند.


ـ مگر مسلمانى هست که خلافت آن سه نفررا قبول نداشته باشد؟


ـ آرى، آنها شیعیان هستند.


ـ وقتى خلافت آنها را قبول ندارند، چرا مردم آنها را مسلمان مى نامند؟


ـ به همین جهت گفتم که آنها کافر مى باشند...


ملک شاه مدتى طولانى به فکر فرو رفته سپس گفت: باید وزیرمان نظام الملک را حاضر کنیم تا حقیقت برایمان آشکار شود.


ملک شاه، نظام الملک را احضار کرد و از او پرسید که آیا شیعیان، مسلمانند؟


ـ اهل سنت در این باب، اختلاف دارند. گروهى، شیعیان را مسلمان مى دانند. زیرا به یگانگى خداوند ورسالت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) شهادت مى دهند و نماز را به پا مى دارند و روزه مى گیرند. گروهى دیگر، آنها را کافر مى دانند.

ـ تعداد شیعیان چقدر است؟


ـ تعداد دقیق آنها را نمى دانم; اما تقریباً نیمى از جمعیت مسلمانان را تشکیل مى دهند.


ـ آیا نیمى از مسلمانان کافرند؟!


ـ برخى آنها را کافر مى دانند; اما من اعتقادى به کفر ایشان ندارم.


ـ آیا مى توانى دانشمندان شیعه و سنى را گرد هم آورى تا به بحث و گفتگو بپردازند و حقیقت براى ما روشن شود؟!


ـ این کار، سخت است و از عاقبت آن، بر شاه و مملکت بیمناکم.


ـ براى چه؟


ـ زیرا مسأله شیعه و سنى، مسأله ساده اى نیست; بلکه مسأله حق و باطل است که به خاطر آن، خون هاى بسیار ریخته شده، و کتابخانه هائى به آتش کشیده شده و زنانى به اسارت رفته اند. درباره آن، کتاب ها و مجموعه هاى گوناگونى فراهم آمده و جنگهاى بى شمارى بر سر آن به پا گردیده است.


پادشاه جوان از شنیدن این جریان، متعجب گردید و به فکر فرو رفت. پس از مدتى درنگ گفت:

اى وزیر! نیک مى دانى که خداوند، کشورى پهناور و لشکریانى بى شمار به ما ارزانى داشته است.

بنابر این، باید شکر این نعمت را بجاى آوریم و شکر ما بدین است که حقیقت را دریابیم; آنگاه گمراهان را به راه راست هدایت نماییم.

بدون شک یکى از این دو گروه بر حق و دیگرى باطل است; ناگزیر باید حق را بشناسیم و از آن پیروى کنیم و باطل را نیز شناخته، از آن دورى گزینیم.

پس نشستى با حضور علماى شیعه و سنى ترتیب بده تا با یکدیگر به بحث و گفتگو بپردازند. فرماندهان، دبیران و سران کشور را نیز دعوت کن. در این صورت، اگر دیدیم حق با اهل سنت است شیعیان را با زور به مسلک آنها وارد خواهیم نمود.


ـ اگر شیعیان، مذهب اهل سنت را نپذیرفتند، چه کنیم؟


ـ همه آنها را به قتل مى رسانیم.


ـ آیا کشتن نیمى از مسلمانان ممکن است؟!


ـ پس راه حل و چاره مشکل چیست؟

ـ از این کار صرف نظر نمایید.


گفتگو بین شاه و وزیر دانشمندش به پایان رسید; ولى ملک شاه آن شب تا صبح آرام نگرفت و پیوسته در این اندیشه بود که چگونه از این بن بست خارج گردد.


شب دامن خود را برچید و کم کم خورشید سر زد و شاه به راه حل مناسبى دست یافت. وزیر را فراخواند و گفت:


ـ علما و دانشمندان دو طرف را دعوت مى کنیم تا به بحث و مذاکره پردازند. ما از بین گفتگوهاى آنها، متوجه مى شویم که حق با کدامین گروه است.

چنانچه حق با اهل سنت باشد، شیعیان را با سخنان خوش و اندرز و نصیحت نیکو به این راه دعوت مى نماییم و با مال و مقام، آنها را بدین مذهب ترغیب مى نماییم;

همان گونه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با کسانى که مى خواست قلبشان به اسلام گرایش پیدا کند، رفتار مى نمود. با این کار، خدمت بزرگى به اسلام و مسلمین خواهیم کرد.


ـ پیشنهاد شما نیکو است; ولى من از فرجام این نشست بیمناکم.


ـ بیمناکى براى چه؟

ـ مى ترسم شیعیان بر اهل سنت پیروز شوند و استدلال هاى آنها بر ما برترى یابد و مردم در شک و شبهه واقع شوند.


ـ آیا چنین چیزى ممکن است؟


ـ آرى، شیعیان دلیل هاى قرآنى و حدیثى محکم و استوارى بر درستى مذهب و حقانیت عقاید خود در دست دارند.


کلام وزیر، شاه را قانع نکرد و به وى گفت: راهى جز این نیست که دانشمندان دو گروه را دعوت کنیم تا حقیقت از باطل جدا شود.


وزیر یک ماه مهلت خواست تا خواسته شاه را به انجام رساند; ولى شاه نپذیرفت و قرار شد طىّ پانزده روز، نشست برگزار شود.


در این فرصت، وزیر ده نفر از بزرگان علماى اهل سنت را که در تاریخ، فقه، حدیث، اصول و فنّ مناظره سرآمد و بالاتر از دیگران بودند و نیز ده نفر از بزرگان علماى شیعه را دعوت نمود.

این نشست در ماه شعبان، در نظامیه بغداد برگزار شد و مقرر شد که دو طرف، شرایط زیر را رعایت کنند:


1. مناظره از صبح تا شب به جز وقت نماز، غذا و اندکى استراحت، ادامه داشته باشد.
2. گفته ها باید مستند به مصادر موثق و کتابهاى معتبر باشد نه به شنیده ها و شایعات.
3. گفتگوهاى دو طرف نوشته شود.


سرانجام در روز معیّن، ملک شاه با وزیر و فرماندهان لشکرش در جاى خود نشستند.

 علماى سنى در طرف راست و علماى شیعه در طرف چپ وى قرار گرفتند.

وزیر که مسئول برگزارى جلسات بود با نام خدا و درود بر پیامبر و آل و اصحاب او، جلسه را افتتاح کرد و گفت:


گفتگوها باید مؤدبانه، صادقانه و بدور از فریب کارى انجام شود. هدف شرکت کنندگان، رسیدن به حق باشد نه پیروزى بر طرف مقابل، و به هیچ یک از صحابه پیامبر، اهانت نشود.


در این هنگام، عباسى، بزرگ علماى سنى گفت: من نمى توانم با کسى مناظره کنم که تمام صحابه را کافر مى داند!


علوى، دانشمند بزرگ شیعى که نامش حسین بن على بود، گفت: چه کسانى همه صحابه را کافر مى دانند؟


عباسى: شما شیعیان.


علوى: این سخن تو واقعیت ندارد.

آیاحضرت على(علیه السلام)، عباس، سلمان، ابن عباس، مقداد، ابوذر و دیگران جزء صحابه نیستند؟ آیا ما آنها را کافر مى دانیم؟


عباسى: منظورمن ازهمه صحابه، ابوبکر، عمر، عثمان وپیروان آنها بود.


علوى: سخن خودرا خودت نقض کردى. مگرعلماى منطق نمى گویند: «موجبه جزئیه، نقیض سالبه کلیه است»؟!

 تو یک مرتبه مى گویى: شیعه همه صحابه را کافر مى داند و بار دیگر مى گویى: شیعه بعضى از صحابه را کافر مى داند.


در اینجا نظام الملک خواست سخنى بگوید; اما دانشمند شیعى به او مهلت نداد و اظهار داشت:

اى وزیر بزرگ!

هیچ کس حق ورود به بحث را ندارد مگر زمانى که ما از جواب درمانده شویم.

در غیر این صورت، مطالب و بحث ها مخلوط خواهد شد و گفتگوها از مسیر خود خارج مى گردد بدون اینکه نتیجه اى بگیریم.

 آنگاه دانشمند شیعى رو به عباسى کرد و گفت: بنابراین، روشن شد که سخن تو که مى گویى: «شیعه همه صحابه را کافر مى داند» دروغ صریح است.


عباسى نتوانست پاسخى گوید و صورتش از خجالت سرخ گردید. سپس گفت: از این مطلب درگذریم. آیا شما شیعیان به ابوبکر و عمر و عثمان ناسزا مى گویید؟


علوى: برخى از شیعیان به آنها ناسزا مى گویند و برخى دیگر ناسزا نمى گویند.


عباسى: اى علوى! تو از کدامین گروه هستى؟


علوى: من از کسانى هستم که ناسزا نمى گویند;

ولى معتقدم کسانى که آنها را لعن مى کنند، داراى دلیل و منطق مى باشند و نیز لعن آن سه نفر، موجب کفر یافسق نمى گردد وحتى جزءگناهان صغیره هم به شمار نمى آید.


عباسى: اى پادشاه! شنیدى که این مرد چه مى گوید؟!


علوى: اى عباسى! برگرداندن روى سخن به پادشاه مغالطه و در اشتباه افکندن است. پادشاه ما را به اینجا دعوت نموده تا دلیل و برهان را داور قرار دهیم; نه زور و قدرت شاه را.


در اینجا شاه به سخن آمد و گفت: آنچه علوى مى گوید صحیح است. اى عباسى! چه جوابى دارى؟


عباسى: روشن است که هر کس صحابه را ناسزا گوید و آنها را لعن نماید کافر است.


علوى: کافر بودن چنین شخصى براى تو روشن است نه براى من. اگر کسى صحابه را از روى دلیل و اجتهاد لعن نماید، چه دلیلى بر کفر اوست؟ آیا قبول دارى که هر کس را که پیامبر لعن نموده باشد سزاوار لعن است؟


عباسى: قبول دارم.


علوى: پیامبر، ابابکر و عمر را لعن نموده است.


عباسى: درکجا آنها را لعن نموده است؟ این تهمتى است بر پیامبر خدا.


علوی: اهل سنت در تاریخ نقل کرده اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در اواخر عمر مبارک خود لشکری را به ریاست اُسامه( که فردی جوان بود) برای حفظ حدود شام مهیا فرمود و ابوبکر و عمر هم جزء همان لشکر بودند.(2) رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:  «لعن الله من تخلّف عن جیش أسامة(1); خدا لعنت کند کسى را که از سپاه اسامه سرپیچى نماید و با او نرود».


ابوبکر و عمر به بهانه ی بیماری پیامبر نرفتند و از دستور ایشان نخلف کردند!

پس لعن آن حضرت شامل حال ایشان میشود و کسی را که آن حضرت لعن کند شایسته و مستحق لعن مسلمانان است.


با این سخن، عباسى سر خود را به زیر انداخت و چیزى نگفت.


در این موقع ملک شاه رو به وزیر نمود و سؤال کرد: آنچه علوى گفت صحیح است؟


وزیر: آرى! تاریخ نویسان، این مطلب را به همین نحو در کتاب های خود نوشته اند.


علوى: اگر لعن صحابه حرام است و باعث کفر مى گردد، چرا معاویة بن ابوسفیان را کافر نمى دانید و به فاسق بودن او حکم نمیی کنید؟

زیرا علی علیه السلام را که به اعتقاد ما و شما یکی از صحابه است چهل سال لعن کرد و همچنین سبب شد که پس از مرگش هفتاد سال علی علیه السلام را لعن کنند.


ملک شاه: این سخن را به پایان برید و به موضوع دیگرى بپردازید.

( چون در خلال سخن حقیقت مشخص شد.)

( جالب تر اینکه بعضی از بزرگان اهل سنت معتقدند ثواب به شهادت رساندن حضرت علی علیه السلام توسط ابن ملجم لعنت الله علیه که هردو صحابی پیامبر بودند از تمام اعمال نیک بشر! از جمله پیامبران و اولیاء خدا و شهدا و صلحا و غیره بیشتر است!!! چطور میشود که ابن ملجم را کافر نمیدانند که خلیفه ی چهارم و صحابی پیامبر را به قتل رسانده ولی شیعیان را کافر میدانند! )

 ......

1)المعیار والموازنة، ابوجعفر اسکافى، ص 211; شواهد التنزیل، حسکانى، ص 338; جواهر المطالب فى مناقب الامام على(علیه السلام)، ابن الدمشقى، ج 2، ص 173.
 

2) درباره ی اینکه ابوبکر و عمر جزء لشکر اسامه بودند رجوع شود به کتب:

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید( ج 6 ، ص 52 و ج 1 ، ص 592) ، تاریخ طبری ( ج 3، ص 186)

تاریخ ابن عساکر( ج 2 ،ص 391)  و در شرح احوال اسامه ر.ک. به طبقات ابن اسد(ج2 ص 41)، حیاة محمد ، محمد حسین هیکل (ص 483) ، سیره ابن هشام( ج 4 ص 291) کنز العمال(ج 5 ص 312)کامل ابن اثیر ( ج 2 ص 334)

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۶
رها آرزوهای نزدیک

رزق معنوی شب قدر حضرت زهرا سلام الله علیهاست...
حجم: 74.9 کیلوبایت


ادامه ی فایل بالا

شب قدر..شب نجات از دام شیطان...
حجم: 88.8 کیلوبایت



هم مفیده و هم حجمش کم ، اگر دانلود کنید ضرر نمیکنید.


.........

* کی میفهمه که مصیبت امیر المومنین یعنی چی؟

کی میفهمه که از دست دادن علی.علیه السلام. یعنی چی؟

کی میفهمه اینکه میگن علی .علیه السلام. غریبه یعنی چی؟

هرکی  فقط یه گوشه شو ، بفهمه در دم جون میده..

شک نکن.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۳
رها آرزوهای نزدیک


امشب لیله المحیا..

هر کسی مریضشو ببره پیشه امیر المومنین شفا گرفتنش رد خور نداره..

 

یا امیر المومنین..

کاش تمام زندگیمو

تمام دار و ندارمو میگرفتی

فقط  امشب اجازه میدادی

دلمو دخیل ضریحت میکردم..

که شفا بگیره...

که شفا بگیره....

که شفا بگیره..

که مبعوث بشه..

مبعوث..

و صدای ناله ی شیطان بلند بشه..

...

عجب خیال خوشی...

عجب..

ببخشید که آرزوی دور کردم..

آرزو که بر جوانان عیب نیست..

هست...؟

 

السلام علیک یا امیر المومنین..

چقدر این لقب برازنده ی شماس..

آخ......

.

.

امشب چه خبره..

چه پیوندیه بین محمد.صلی الله علیه و آله. و علی.علیه السلام....

که محمد.صلی الله علیه و آله. مبعوث میشه

و علی .علیه السلام.شفا میده..

.

.

یا رسول الله..

این بار اگر رام بدی

سربه زیر

ساعتها ،روبروی گنبد سبز رنگت زانو میزنم..

تو کوچه ی بنی هاشمی که اثری ازش نمونده..

تو بهشت حرمت..

السلام علیک یا رسول الله یا رحمة للعالمین..

سلام بر تو ای کامل کننده ی مکارم الاخلاق..

مبعوث شدنتون مبارک سرورم..

 ..

امشب ..

27 رجب..

ازکدوم حرم بگم..

.

.

یا امام رضا...

داغ زیارتتون

تو ماه رجب....

مهر شد روی دلم...

 

سلام دادن به شما از راه دور، تنها دلخوشیه مائه آقا جون..

 

السلام علیک یا ابالحسن..یا علی بن موسی الرضا..

 

 

...................

 

*الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام.. :)

 

* روز شادی شیعیان علی .علیه السلام. مبارکتون باشه :))

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۱۹
رها آرزوهای نزدیک

 

به این نیت لپ تاپ را روشن کردم که یک حرفی

حدیثی

چیزی دلم را آرام کند

نگاه به عکس حرمتان

تمام غم دلم را

اشک کرد

و

محو شد...

 

 

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۶
رها آرزوهای نزدیک

خداوندا

خدایا

توان بده حداقل یک جمله از گوهر هستی بنویسم..

آنقدر نوشتم و پاک کردم

که ....

که برایم یقین آور شد

تا تو نخواهی

و تا تو اذن ندهی

هیچ حرفی تایپ نخواهد شد..

حق داری..

باید ظرفی باشد

تا مظروفی ریخته شود..

وقتی ظرفیتی نیست... گلایه را جایی نیست..

الهی..

من گدای دستان کریمانه ی توام..

گدایی بی سر و پا تر از من نداری..

ظرف را هم گدای تو ام...

عقل و زبان ناقص من توان نوشتن از فاطمه ات را ندارد..

یا ارحم الراحمین..

برای نوشته هایم

هزاران بار استغفار .....

.

.

.

 

خداوندا

فاطمه بخشش را از تو یاد گرفت..

وقتی که دید

تو

لیله القدر و کوثر را

به اهل زمین امانت دادی..

و چه بخششی بالاتر از این..

زمین و زمان مبهوت این دست و دلبازی ات ماندند..

چه بی حساب بخشیدی..

و فقط خودت میدانی که

چطور روح مقدس و با عظمت فاطمه

درون جسم جا گرفت..

و باز فقط خودت میدانی

که فاطمه باید چقدر عبد باشد

که این محبوس شدن را بپذیرد

و مسافر زمین شدن

چقدر دردناک بود..

شاید صفت ام ابیها

آرامش کرد..

شاید..

که اگر او نبود

مرد اول هستی

یتیم میماند..

و "ولیّ" خدا

تنها و غریب..

حق بود اگر بعد از آیه

انا اعطیناک الکوثر

هزاران صفت

از جنس

و  هم لا یعلمون

 هم لا یشعرون

 هم لا یتفکرون

و هم لا یعقلون

خطاب به بندگان زمینی ات میگفتی..

...

..

.

و فاطمه بخشیدن را از تو یاد گرفت..

وقتی که دید

تو

لیله القدر و کوثر را

به اهل زمین امانت دادی..

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۱۴
رها آرزوهای نزدیک

چند روز پیش

لابلای یک بحث فقهی

و بررسی نظرات اهل تسنن و شیعه

و بررسی بدعت هایی که خلیفه ی دوم وارد فقه کرد

استاد برای جا افتادن علت قبول نظراتِ خلیفه ی دوم توسط مردم

میگفتند:

در تاریخ داریم که ایشان در بازار که راه میرفت

وقتی داد میزد

زنان

از ترس

سقط

جنین

 میکردند..

و در جای دیگر داریم که

 اسم افراد را میپرسید

اگر از آن اسم خوشش نمی آمد

اسم دیگری برایش انتخاب میکرد

و طرف مقابل حق نداشت  یا اینکه جرأت  نداشت

حرفی بزند!

درظاهر استاد فقط میخواست فضای حاکم در آن زمان را برای ما ترسیم کند

نمیدانست که دارد روضه میخواند..

شاید هم میدانست و میخواست پیش مطالعه ای شفاهی برای روضه ی شب تقریر کند..

هرچه بود

م

ی

س

و

ز

ا

ن

د..

.

.

.

سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد ،

و به دست کسی ( عمر ) که مجموعه ای از خشونت ،

سخت گیری ،

اشتباه و

پوزش طلبی بود .

 زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است ،

اگر عَنان محکم کشد ،

پرده های بینی حیوان پاره می شود ،

و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند .

سوگند به خدا ! مردم در حکومت دوّمی ، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند ،

 و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند ،

و من در این مدّت طولانی محنت زا ، و عذاب آور ، چاره ای جز شکیبایی نداشتم ..

* نهج البلاغه خطبه ی سوم (معروف به خطبه ی شقشقیه)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۲۰
رها آرزوهای نزدیک