عبدالله (5)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
** این مطلبو چند وقته که میخواستم بنویسم ولی خوشبختانه دیدم رفیق عزیزم ،
صاحب وبلاگ رفیق اعلی ،کسی که خیلی سال ِ پای درس معلممون بوده ،
زحمتشو کشیده. من فقط یکم بالا پایینش کردم.
**لطفا کسایی که پستهای قبلی عبدالله رو مطالعه نکردن اول اونا رو بخونن بعد بیان اینجا.
رفقا بین عبد شدن! و بچه خوبی شدن! فاصله خیلی زیاده...
یه کار خطرناکی که ما بچه مذهبی ها میکنیم و اصلا حواسمون نیست همینه...
یعنی آدم خوبی میشیم...اما عبد نمیشیم...
فرقش چیه؟
عبد یعنی قدرت چشم گفتن؛ اطاعت...
خوب بودن یعنی چی؟ یعنی کلا خوب دیگه... باشیم دور هم... یعنی من تعیین میکنم چی خوبه؟ چی بده...
+ همین جا یه لحظه واسا، سریع جبهه نگیر که آی داد بیداد مگه خوبی و اخلاق چشه و تو چه کار به این کارا داری... واسا بریم جلو بعد نگران اخلاق بشو...
اولا که تو قرآن بیشتر آیات درباره عبد شدن هست!
نه درباره خوب شدن... میدونی چرا؟؟
چون اگه عبد بشی خوب میشی...اخلاقتم خوب میشه... اما اگه اخلاقت خوب بشه، معلوم نیس عبد خدایی یا نه؟
چون اخلاق یک چیز بسیار گول زننده است!
چون ممکنه توش نفاق و دروغ هم باشه....یا به خودت! یا به دیگران!
باز دارم حس میکنم که یه عده نگران شدنا!
الان نیام ببینم تو نظرات گفتی که ای داد بیداد حقوق بشر فلان شد، بهمان
شد!
یا بگی که اخلاق خیلی هم خوبه... و اینجا ها نتیجه داده... من نمیگم بده...
میگم مث یه چاقوی جراحی میمونه که هم میشه باهاش آدم کشت! هم میشه آدمو خوب
کرد...
و بیشترین استفاده ای که از اخلاق میشه، در دنیا، چپاول آدم هاست...
و زدن ریشه دین!
حالا بماند چه جوری که پست طولانی میشه...ولی این حرفو قبول کن...
حتی اگه یه مجنون هم به تو بگه پشت این در یه حیوون وحشیه. عقل حکم میکنه درو باز نکنی!
حالا الله اعلم که ما مجنونیم یا نه!
اما دارم بهت میگم که تو جلد اخلاق، یه حیوون وحشیه...زیاد نرو تو نخ اخلاق و این صحبتا!
اگه مردی! عبد شو! عبد شدن کار هر کسی نیست... چون چشم گفتن توش داره...
رفقا! ما این طوری عبد میشیم:
اینطوری خطرناکه!
ـ به به! جنابعالی میخوای آدم شی؟
+ بله! :))
ـ خب الحمدلله! نیشتم ببند! اولین حرکتت اینه که نماز اول وقت بخونی!
+ :|
ـ چته؟ گفتم نماز اول وقت حالت رفت تو قوطی؟؟ میمیری بگی چشم؟
+ :|||
ـ بگو چشم! مگه عبد نمیخواستی بشی؟
+ سخته ها! ولی .... باشه... حالا میخونیم ببینیم چی میشه... باشه بابا! قبول!
ـ ببین! یه چشم خواستی بگیا! چرا انقدر به خودت میپیچی؟؟ منت نذار واسه یه نماز...
( میان پرده: ببینده محترم! شما فکرکردی نفس این آدم تو خواب زمستونیه؟؟ نخیر! شبا که ما میخوابیم، بیداره و ما خواب خوش میبینیم... نفس تو فکر انتقامه!! )
رفقا نفس آدمی که خوب بشه اما بنده نشه! تو فکر انتقامه... یه جا حالتو میگیره! اما تو همون کارای خوب...
مثالش چی میشه؟؟
* همین آدم بالایی- چند ماه بعد:
دیگه پای ثابت مسجد محلشون شده! همه تحویلش میگیرن!
به به ! چه گل پسری...
ـ خب شما یه روزم برو اون مسجد پایینی که غریبه و شیک نیس...خیلی جمعیت توش نماز نمیخونه...
+ چی؟؟ برم اون مسجده؟؟ چرا آخه؟؟ آبروم... اعتبارم...
ـ ببین؟؟ باز که چرا آوردی؟ یه کلام بگو چشم... نپرس چرا...نگو آخه واخه..
+ :| نمیشه یکی دیگه بره اون مسجده؟ من نرم؟ آخه خیلی ها به خاطر من میان این مسجد!
ـ برو بابا! یه جایی میرسه که نفست بهت میگه فلان کارو که برخلاف خواست خداست انجام بده
اونجاست که کم میاری... چون چشم گفتن به خدا رو یاد نگرفتی...چون تمرین نکردی، کم میاری.... بعدشم دستتو میذاری تو دست شیطان و .....واویلا...
* این حرفا رو قبول داری یا نه؟ قبول داری پای کسی که فقط صرفا عبادت میکنه رو پوست پیازه یا نه...؟
نداری؟ باشه...
میدونی چیه...؟
بعضی ها غد هستند...
تذکر میدهند! اما تذکر نمیپذیرند...
بعضی ها شوت هستند!
اینا رو خدا خیلی دوست داره... یه شوک بهشون میده! قلبشون احیا میشه...آهان! همینه!
واسه دسته اول مثال تاریخی بیارم برات؟ ( خداییش تاریخ رو بخونیم رفقا! محض رضای خدا بخونیم!)
خوارج رو که میشناسی؟
به امام علی! تذکر میدادند... میگفتند: علی به حرف ما گوش کن! از این گناه دست بکش... توبه کن!
به حجت بر حق میگفتند ها !
امام چی کار میکرد؟؟
استغفار میکرد!
اما قبول نمیکردن میگفتن : نه! کلا باید توبه کنی...
تو فقط ببین آدم چقدر باید کور باشه...
خوارج خیلی آدمای خوبی بودن ها! اما عبد نبودن... چشم گفتن بلد نبودن... در اثر سجود و عبادت آثار پینه روی پیشونیشون بود! اما عبد نبودن! خوبی اونا هم عبادت بود... عبادتی که باعث شد جلوی امام وایسن...چون چشم نگفتند... کور بودن!
(قابل توجه کسایی که مثال اول رو قبول نداشتن )
ابن ملجم رو میشناسی؟ قاتل حضرت علی؟
چه پسر خوبی بود! حافظ قرآن! اهل نماز و ریاضت...
حضرت قبل از اینکه او رو به قتل برسونه بهش تذکر دادند! بلکه از خوب بودن بیاد به سمت عبد بودن!
گفتند: حواست باشه... تو یه روز منو میکشی...
گفت : آقا !! من؟ خدا نکنه.. نه ... من هرگز این کارو نمیکنم....
یا اصلا شیطان و مثال بزنیم! همه هم داستانشو میدونید..چند هزار سال عبادت کرد؟واسه خودش کسی شده بودا ..
تا اینکه پاش افتاد یه جا به خدا بگه چشم....
کم آورد.. نتونست... به عبادتاش غره شد... چرا؟ چون فقط عبادت کرد... ولی عبد نشد..خاک بندگی نخورد.....
خدا خواست ببینه کی میگه چشم...
اصلا تا حالا فکر کردی انقدر احکام داریم که چی؟ خدا میخواد ببینه کی میگه چشم...
+ عه! مگه خدا عقده ایه؟
ـ نخیر نیست! زبونتم گاز بگیر... بعدشم چرا دردت میاد؟ نکنه به غرورت بر میخوره؟؟ بزن بشکن خودتو...بزن بشکن جلو خدا... تو مگه کی هستی؟
طرف میره تو غار ، تاریک بوده، باباش میگه خم شو سنگ ریزه هارو جمع کن!
پسره با کلی غر جمع میکنه، فک میکنه باباش داره بهش زور میگه.. حرص میخوره،حرص خوردنی... تازه کمرشم درد میگریه...خسته هم میشه...
میاد بیرون میبینه هرچی جمع کرده یاقوت و زمرد و طلا بوده.....انقدی که خودش و 7 نسلش دیگه مشکل مالی ندارن...
این چشم گفتن می ارزید یا نمی ارزید؟ این خسته شدنا؟
ما چه میفهمیم حکمت این احکامو..؟ ولی از دور .. با هزاران هزار لایه حجاب و ابهام... میدونیم که خدا حکیمه...رحیمه...عادله... 1 درصد محبتشو تو عالم پخش کرده که یه بخش از این یک درصد ، محبت مادر به بچه شه..
اصلا قدرت تصور کردنش رو هم ما نداریم...
به خدا ، خدا به هیچ کس ظلم نمیکنه...
بگذریم...
رفقا!
اگه قرار بود که خوب بشیم... خدا اسم ما رو میذاشت خوب... چرا همش میگه عبد... چرا خدا با بنده ها کار داره؟
اصلا بذار یه تقلب بهت بدم، راحت!
میدونی چقدر عبدی؟
همون قدری که غر نمیزنی...
انعطاف پذیریت تو امتحانای خدا چقدره؟؟
نکنه این کفریات از دهنت در بیاد:
خدا؟ چرا من؟؟ مگه من چه گناهی کردم؟
عبد بودنت از نحوه استدلالت تو امتحان خدا در میاد...
یه نکته رو هم که قبلا گفتم، دوباره تاکید میکنم ما چون عبدیم ، عبادت میکنیم.
عبدی که عبادت نکنه اصلا و ابدا عبد نیست...! و عبادتی که بدون عبودیت باشه هم به درد نمیخوره...
بیچاره اونا که علاقمند میشن به خوبی و انجام دادن خوبی...اما چشم نمیگن تو دلشون...
یا علی . علیه السلام.
دقیقاُ مثل دستمال آلوده به روغن میمانیم که قصد پاک کردن دارد و نیت خیر هم دارد ولی کار را خرابتر میکند چون خودش الوده است شیشه تلاش او را میبیند و میداند دستمال قصدش خیر است ولی پاک نمیشود بیچاره دستمال نمیداند بجای وقت گذاشتن برای پاک کردن شیشه باید خودش را شستشو دهد و اصلن وظیفه برای تنظیف دیگران ندارد و امروز فقط وظیفش رسیدگی بخود است حالا هروقت پاک شد میتواند شرو کند کاش دستمال بفهم بروزم لطفا نظر یادتان نرود