آرزوهای نزدیک..

باران تو ببار..

شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۰، ۰۲:۲۴ ق.ظ

 

صدای رعد و برق آسمان

قطره های باران که باعجله خودشان را به زمین میرسانند

 گویی آنها هم دلشان برای هوای آلوده زمین سوخته

شبانه می آیند تا تمیزش کنن

بوی نم خاک..

شب..

سکوت..

تنهایی..

یک بغض قدیمی..

و صدای امن یجیب المضطر..

آقای من حالا که شب است و همه خوابند..

خودمانیم..

کی میایی؟...

نه ! فکر کنم اشتباه گفتم!

تو هستی

من غائبم!

آری..

من غائبم..

من کی حاضر میشوم؟

آقا جان!

ما را ببخش کاری نکردیم

ما را ببخش یادمان رفت دعایت کنیم

ما را ببخش گناه کردیم

مولای من تو را به جان مادرتان برای ما گریه نکنید

قول میدهم!

قول میدهم دیگر بنده باشم

اصلا غلط کردم..

غلط کردم..!

باران تو ببار!

هوا خیلی بیشتر از اینها کثیف است

تازه فردا شب هم باید بیایی

صبح دوباره هوا کثیف میشود..

اشک های آقایمان هم مثل تو میبارد

شبانه..

تو هوای بیرون را پاک میکنی

و اشک های آقایم هوای درونم را

و من قدر نشناس دوباره همه را آلوده میکنم..

آقای من..

ببخشید که من صبح ها گناه میکنم

و تو شبها وقتی که من خوابم برایم طلب امرزش میکنی..

ببخش..

ببخش که حواسم به هیچ چیز نیست..

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۰۵
رها آرزوهای نزدیک

نظرات  (۵)

سلام رها جون
خوبی
خیلی قشنگ مینویسی
ادم یه جوری میشه
فدات
پاسخ:
ممنون از لطفت..
سلام!
نمیدانم که باران همان اشک گونه هایم است که مرا ارام میکند یا باران همان رحمت خداست که ارامم میکند
اره واقعا همینطوره که تو میگی.ولی اخه واسه چی ما چن روز حالمون خوبه و با خداییم ولی دوباره یادمون میره....!
سلام رها جان
من رو کمکت حساب باز کرده بودم اما جوابی ندادی و خبری ازت نشد
من منتظرم
از خوندن مطالبت لذت بردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی