آرزوهای نزدیک..

حدود ساعت ۴ نیمه شب بود

تازه رسیده بودم حرم

روبروی قبرستان بقیع..

تعداد افرادی که اونجا بودند انگشت شمار بود

یکی داشت آروم روضه میخوند

و چند نفر هم آروم اشک میریختن

انقدر آروم تا کسی صداشونو نشنوه

تا کسی از اونجا بلندشون نکنه

انقدر آروم که اگه کسی نزدیک نمیومد نمیفهمید چه خبره

 که از همین آروم بودن یک عالمه غم تو دلت مینشست

میدونم که منظورمو میفهمی

۱۴۰۰ سال گذشته بود..

اما بچه های علی هنوز باید آروم اشک میریختن..

از غربت اونجا هیچی نمیگم..

از تاریکی اونجا هیچی نمیگم..

از در بسته ی اونجا هیچی نمیگم..

از روضه ی اون آقا هیچی نمیگم..

فقط میگم داشت روضه ی مادرمونو میخوند..

.

.

یا منتقم انتقم به حق حضرت زینب..

 

 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۲۱
رها آرزوهای نزدیک

از کاروان جا ماندم..

وقتی رسیدم هیچ کس نبود..

همه دسته جمعی رفته بودند برای انجام اعمال

اما وقتی من رسیدم رفته بودند..

من ماندم ..

تنها..

اولین سفر..

بدون هیچ تجربه و ذهنیت قبلی..

هتل از حرم دور بود

باید با ماشین میرفتیم

رئیس هتل در حال توضیح دادن بود

میخواست  راهنماییم کند که چطور بروم

اما من همچنان مات مانده بودم

صدایش کردم..

یا حفیظ و یا علیم..

و رفتم

تنها...

از اتوبوس پیاده شدم

حتی نمیدانستم از کدام طرف باید بروم..

هوا غبار آلود بود

فضای عجیبی بود

با راهنمایی ۲ نفر مسیر را پیدا کردم

هنوز باورم نمیشد

از زیرزمین سعی بین صفا و مروه عبور کردم

میگفت از این پله ها که بالا بروی خانه ی خدا را میبینی

سرم را پایین انداختم

آرام قدم برمیداشتم

سرم را که بالا گرفتم

پناهگاهم را پیدا کردم

بغضم ترکید

و سجده تنها کاری بود که میتوانستم انجام دهم..

دنبال اینکه احساسم را وصف کنم نباش

چون نمیتوانی پیدایش کنی

چون وصف شدنی  نیست

من ..

چقدر کوچکم..

چقدر..

کوچک..

در برابر حریم یار..

اصلا نیستم..

هیچ..

باید رفت..

اینجا جای ماندن نیست..

وحالا دلتنگ تر از همیشه..

دیگر توان نوشتن ندارم..

یا حفیظ و یا علیم..

 

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۳۸
رها آرزوهای نزدیک
عظمت.. پناه.. ارامش.. امنیت.. بغض ... و دیگر هیچ... اینجا همه ی دورها نزدیک اند و همه نزدیک ها دور..

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۰ ، ۰۹:۴۱
رها آرزوهای نزدیک
اینجا مدینه است..و غربت تمام شهر را فرا گرفته است ؛ اثری از کوچه ی بنی هاشم نیست؛اما هنوز صدای  بنت رسول خدا در فضا احساس میشود... یا منتقم انتقم... 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۳۲
رها آرزوهای نزدیک

تمثیل حج تمثیل آفرینش انسان است

و تو ای انسان

ای آنکه مشتاقانه به لقای محبوب شتافته ای

اینجا تمثیل مرگ است که فرمود:

موتوا قبل ان تموتوا

و این کفن است که میپوشی

تا پیش از آنکه مرگ تو را دریابد

تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی

و به مذبوح معشوق

و چه میگوی؟... لیبیک اللهم لبیک

اکنون به میقات آمده ای

و تمثیل میقات تمثیل وعده گاه قیامت است که فرمود:

قُل إنَّ الأوَّلینَ وَ الأخِرینَ لَمَجمُوعُونَ إلَی مِیقَاتِ یَومٍ مَّعلُومٍ (واقعه ۴۹ و ۵۰) ...

و اکنون تو به میقات آمده ای و اینجا

باب ورود به حرم کبریایی است.

ای آنکه از خود به سوی خدا گریخته ای

و به ندای آسمانی ففروا الی الله (ذاریات ۵۰) لبیک گفته ای

ورود به حرم کبریایی

بی احرام جایز نیست

و تو نخست باید باطن را از حب ماسوای الله تطهیر کنی

و اینگونه لباس عصیان را

که شیطان بر تو پوشانده است از تن برآوری

و لباس ورود به حرم عشق بپوشی..

و تمثیل احرام همین است:

سفید است چرا که کفن است

و دوخت و آرایش ندارد چرا که لباس تقواست

رنگ ها  از رخساره ها پریده است و ...

دل ها در سینه می لرزد و ...

صداها در گلو پیچیده است

چرا که لحظه ی تشرف نزدیک است

و دعوت ها به اجابت رسیده

و  حضرت حق جل و علا تو را به حرم خوانده است

بشتاب...بشتاب..

ای از خود گذشته... به سوی خدا بشتاب..!

لبیک اللهم لبیک

لبیک لا شریک لک لبیک

ان الحمد و النعمه لک و الملک

لا شریک لک لبیک..

.

.

.........................

امروز ۲۱ اسفند و پایان انتظار...

هنوز هم در باورم نمیگنجد...

لبیک اللهم لبیک...

.

.

این آخرین پست امسال من بود..

نظرات این پست نیازی به تایید من ندارد

حلالم کنید و دعایتان را بدرقه ی راهم..

.

.

.

یا علی

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۰۵
رها آرزوهای نزدیک

ای بقیع مطهر

ای رازدار صدیق صدیقه اطهر

و ای همنوای مولا مهدی

آنگاه که غریبانه آنجا به زیارت می آید.

ای بقیع مطهر ای گنجینه دار نور

ای مدفن عشاق و ای حکایت گر غربت

به راستی این راز را با که باید گفت

که اسلام در مدینه النبی از همه جا غریب تر است..؟

ای بقیع مطهر منتظر باش..

اگر آنان توانستند که نور را درحبس کشند

تو هم غریب خواهی ماند..

ای بقیع با ما سخن بگو..

با ما از رازهای سر به مهری که در سینه داری بگو

ای بقیع ..

ای هم نوای مولا مهدی..

ای راز دار آن یار غریب..

بگو آنجا چه میگذرد هنگامی که او به زیارت قبور می آید؟

بگو .. با ما بگو...

لابد صدای گریه غریبانه ی آن یار مضطر را

هنگامی که بر غربت اسلام میگرید شنیده ای؟

بگو..

با ما بگو که حبیب ما

در رازگویی های علی وار خویش

و در مناجات های سجادانه اش چه میگوید..؟

ای تربت مطهر

ای آنکه بر تربت تو

جای جای نشانه ی پای حبیب ما

و اثر اشک های غریبانه ی او باقی است

ای هم نوای امن یجیب مولا مهدی..

ای مصداق  طِبـتُم وطابـَتِ الأرضُ الّتـی فـیها دُفـِنـتُم

ای کاش ما به جای تو خاک بودیم

و هنگامی که آن یار غایب از نظر به زیارت قبور می آمد

بر پای او بوسه میزدیم..

ای بقیع.. ای تربت مطهر

ای کاش ما نیز چون تو میتوانستیم که با آن محبوب

وقتی که امن یجیب میخواند هم نوا شویم

و براستی که امن یجیب حکایت دل پر غصه ی اوست

گوش کن...

اَمَّن یُجیبُ المُضطَرّ اذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ و یَجعَلَکُم خُلَفاءَ الاَرض

چرا که اوست مصداق انتم مضطر

و خلافت ارض میراثی است که به او بازمی گردد

و ای بقیع مطهر منتظر باش...

اگر آنان توانستند که برای همیشه شمس را

در غربت غروب نگاه دارن

تو نیز غریب خواهی ماند..

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۲۵
رها آرزوهای نزدیک

نمیدانم این چندمین بار است که این نوشته را میخوانم....

.

.

نور در عالم هرچه هست

از سوختگان است که برون می تابد

و دل تا در راه عشق نسوزد کجا نور یابد...

که نور در این عالم هرچه هست از سوختگان است..

شمع میسوزد و نور میبخشد

و پروانه که نور را میشناسد

بی پروا دل به سوختن میسپارد

و جان بر سر این معرفت می نهد...

و از همین است که او را ( پروا ، نه) خوانده اند

چرا که او را از سوختن پروایی نیست...

.

.

آوینی عزیز تو چه چیز را درک کردی که

اینگونه عشق را تفسیر میکنی.....

برایم بگو...

بگو..

برای من که حتی طاقت یک نسیم گرم را هم ندارم

و یک حادثه برای طغیانم کافیست...

برایم بگو..

و جان بر سر این معرفت می نهد..

و از همین است که او را ( پروا ، نه) خوانده اند...

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۲۶
رها آرزوهای نزدیک

۲۲ سال زندگی تو این دنیا..

چقدر پر فراز و نشیب بود..!

دیگه ۲۲ سال از زندگیمو ندارم..

تموم شد.

خدایا ..

جوونیم داره میره..

تقلب برسون..

بنده ات آدم بشو نیست..

این قلب من..

بیا..

میشه دوباره بسازیش..؟

ببخشید خیلی کثیف شده

تو این ۲۲ سال..

میشه مثل اولش کنی..؟

میدونم شاگرد تنبلت بودم...

اما خدایا ..

نمیخوای بهم هدیه بدی..؟

من یه قلب پاک میخوام ..

..

..

 

 

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۲۶
رها آرزوهای نزدیک
هنوز یک ساعتی تا اذان صبح مانده بود

سحر جمعه..

حیاط مسجد جمکران..

سکوت محض..

نسیم..

گنبد..

آسمان..

مسجد..

و صدای نجوایی..

ایاک نعبد و ایاک نستعین..

بگو

نه یک بار

و نه دوبار..

آنقدر بگو تا حداقل یک بارش را توجه کنی چه میگویی..

ایاک نعبد و ایاک نستعین..

خدایا فقط تو..

وقتی امام زمانت را میخواهی

باید یادبگیری اول خدا..

و آخر هم خدا..

سبحان ربی العظیم و بحمده..

صبر کن بلند نشو

کجا میخواهی بروی بهتر از اینجا؟

کمی با طمانینه تر بگو

سبحان ربی العظیم و بحمده..

حواست هست در برابر چه کسی ایستادی؟

و چه میگویی؟

اینجا جایی است که باید بندگی را تمرین کنی..

سبحان ربی الاعلی و بحمده..

خدایا دلم برات تنگ شده..

دوباره بگو..

سبحان ربی الاعلی و بحمده..

خدایا بار گناهم روی دوشم سنگینی میکنه..

سبحان ربی الاعلی و بحمده..

خدایا ..

سبحان ربی الاعلی و بحمده..

باشه..

.

.

باید یاد بگیری همه ی مشکلاتت از جایی شروع شد

که گفتی من..

حذفش کن

تو میتوانی..

میتوانی..

حالا بلند شو و دوباره تکرار کن..

دستت را به من بده..

بحول الله و قوته و اقوم و اقعد..

.

.

........

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۰۸
رها آرزوهای نزدیک
آقای خوبم ..

میلاد پدر بزرگوارتان مبارک..

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۵۰
رها آرزوهای نزدیک

لو علم المدبرون عنی کیف اشتیاقی لهم

و انتظاری الی توبتهم لماتوا شوقا الی

و لقطعت اوصالهم..*

اگر روی گردانان از من میدانستند که من چگونه

به آنان مشتاقم

و در انتظار توبه و بازگشت آنانم

هر آیینه از شوق جان می سپردند

و بندهای بدنشان از هم گسیخته میشد..

.

.

.........................

* حدیث قدسی- رساله لقاء الله . میرزا جواد آقا ملکی تبریزی . ص ۱۴۱

.

.

هیچ چیزی درموردش نمیتونم بگم..

هیچی ..

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۰۵
رها آرزوهای نزدیک
خدایا صبای من تو دلش غمه..

 دستشو بگیر..

.

.

خدایا قرار بود چی بشیم

چی شدیم....

کمک کن کم نیاریم..

 .

.

یکی یکی داریم جون میدیم پای امتحانای ریزو درشتت....

هر شب یک فصل...

هر شب یه جا رو مرور میکنیم...

 یه سفره پهن کرده بودم واسه خودم...

اینجا درس...

اونجا زندگی...

فلان جا کار...

قربون دستت که همشو ریختی به هم....

حالام داریم یکی یکی با هم چیزای جدید میچینیم...

تازه میفهمم تو سفره من...

جای تو از همه خالی تر بود...

.

.

این الهی نامه رو مهمان خدا نوشته بود

وگرنه ما رو چه به الهی نامه و این چیزا...

ما هنوز تو روزمرگی هامون گیریم..

                                                                                                          

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۲۳
رها آرزوهای نزدیک

من همانم که تو مهلتم دادی

و به خود نیامدم

من همانم که تو مرا از چشم خود انداختی

و اعتنا نکردم

تو آن قدر با صبوری ات مهلتم دادی

و با پرده ی اغماضت گناهانم را پوشاندی

که گمان کردم از دیدن من پرهیز میکنی

و از عقوبت گناهانم اجتناب می ورزی

انگار تو شرمسار منی..

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۵۲
رها آرزوهای نزدیک
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولیک

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت..

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۵۲
رها آرزوهای نزدیک
مسلم بعد شهادت رفیقش حسابی به هم ریخت

داغون شد

و رفت تو خودش

یواشکی اشک میریخت

اما اجازه نمیداد کسی اشکاشو ببینه

بعدا فهمیدیم

تو این مدت حسابی

با خودش کلنجار میرفته

هم رزمش میگفت من ازش کوچیکتر بودم

اما مسئولش هم بودم

میگفت یه روز صدام کرد

براش سخت بود چیزی ازم بخواد

اما غرورشو زیر پا گذاشت و ازم

نحوه ی وضو گرفتنو پرسید.

دیده بودم که نماز نمیخونه

و تو خط نماز نیست

به خاطر همین خوشحال بودم

که میخواد نماز بخونه

براش توضیح دادم

کم کم نماز خودندن رو هم یاد گرفت

آقا مسلم توبه کرد ..

و شروع کرد به خوندن نمازهای قضاش

و جبران مافات..

کم کم لحن  حرف زدنش هم تغییر کرد

مودبانه صحبت میکرد

وقتی ازش میخواستم برام از زندگیش بگه

میگفت من همه کار کردم

اما ۲ تا کارو هیچ وقت انجام ندادم

یکی اینکه به ناموس مردم کاری نداشتم

و دوم  اینکه هیچ وقت دزدی نکردم

بعدا فهمیدم که به پدر و مادرش خیلی احترام میذاشت

که همین کاراش و دعای خیر پدر و مادرش

باعث عاقبت به خیریش شد..

مسلم تغییر کرده بود

دنبال ثوابای مخفیانه بود

وقتی وارد  محل اسکانمون میشدیم میدیدم همه چی سرجاشه

و مرتبه ..

فراهم کردن آب تو اون زمان و تو منطقه ای که ما بودیم

خیلی سخت بود

اما با وجود مسلم

آب همیشه فراهم بود..

شده بود مشتری دائم زیارت عاشورا ..

انقدر نورانی شده بود که همه جذبش میشدن..

دیگه خیلی حرف نمیزد

بیشتر گوش میداد

و هرچی یاد میگرفت انجام میداد

حالا اون شده بود الگوی ما..

سیر تکاملیش به دوماه نکشید

اما تو همین دوماه

ره صد ساله رو طی کرد..

 و تو عملیات سیدالشهدا

مردونه شهید شد..

.

.

قطعه ۵۳ بهشت زهرا

ردیف ۱۴۴

شماره ۴

رفتید زیارت

برای ما هم دعا کنید..

لطفا برای شادی روحش یه فاتحه بفرستید.

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۱
رها آرزوهای نزدیک