تظاهر به دانایی
من هم سالهای سال در یکی از
دانشکدههای هنری درس خواندهام،
به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.
موسیقی کلاسیک گوش داده ام.
ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده
درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.
من هم سالها با جلوه فروشی و
تظاهر به دانایی بسیار زیستهام.
ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام
و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را
-بیآنکه آن زمان خوانده باشماش-
طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند
و پیش خودشان بگویند:
«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»...
اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است
که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و
سپس با دیگران کنار بگذارم
و عمیقاً بپذیرم که
«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود،
و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید.
باید در جست و جوی حقیقت بود
و این متاعی است که هرکس
براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت،
و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را
اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و ....
در چند گونی ریختم و سوزاندم
و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که
«حدیث نفس» باشد ننویسم
و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم...
.
.
.............................................
میدانم که میدانی این گوشه ای از دست نوشته های
شهید سید مرتضی آوینی است.
درسهای مختلفی که میشود از این متن کوتاه گرفت را
میگذارمش به عهده ی خودت...
به اشتراک گذاشتن نظرات و دیدگاه ها سبب میشود
تا هم دیگران از تجربه هایت استفاده کنند و هم تو از تجربه های دیگران..
دزسهایی را که گرفتی به دیگران هم انتقال بده...
قسمت نظرات را برای همین مسئله گذاشته اند.