عبد الله 2
خوب یه سوال که قبلا هم پرسیدم وقبلا هم شما جواب دادید ولی الان میخوام دوباره بپرسم!
این همه تو روز کار تکراری انجام میدیم! اینم یکیش! اشکال نداره
و اما سوال:
اگه تمام نسبت ها و نقش هایی که تو زندگیمون داریم ازمون گرفته بشه
چی ازمون میمونه؟
اگه همسر نباشیم،فرزند نباشیم،مادر نباشیم ،پدر نباشید،کارمند یا محصل نباشیم
چی ازمون میمونه؟
واقعا ما کی هستیم؟
فکر کردن لازم داره..... این نوع فکر کردن افضل العبادته... یک ساعتش برابر با هفتاد سال عبادته..
قدر خودتو تو این لحظه ها بدون.... خدا به فرشته هاش میگه نگاش کنید...داره راهو پیدا میکنه... دوسش دارم...
با جواب دادن به این سوال دلیل سرگردونی هامونو تو وقتای تنهایی میفهمیم....
همون وقتی که همه تنهامون میذارن
همه ی دوستامون......پدر و مادر و همسر و فرزند.......همه ی دل مشغولی ها....
همون وقتی که یه حاجت دلمون بر آورده نمیشه........
وقتی اینا ازمون جدا بشن سرگردون میشیم.. ...غصه دار میشیم.....تنها میشیم.....گریه میکنیم..
به سر عالم و آدم غر میزنیم و حرفای ناجور میزنیم...وای...وای...وای...
اول از همه هم سر خدا غر میزنیم! خدایا ! این بود جواب این همه عبادت من!!! این همه نمازای من؟! این همه دوری از گناهای من!!
حالا چی کار کنم....بدبخت شدم... تنها شدم.....اصن افسردگی میگیرم الان!!
دلیلش اینه که تمام هویتمون همین دل مشغولی ها شده...
هیچ رابطه ی خاص و اختصاصی با خدا نداریم........که وقتی اینا ازمون جداشدن ، اون رابطه ی خاص برامون بمونه...
میدونی چیه؟
ما جاده اصلی و فرعی رو با هم قاطی کردیم.....راهو گم کردیم............
انقد سرگرم فرعیات شدیم که یادمون رفت اصل کجاست؟ اصلا اصلی وجود داره!
فکر کردیم آفریده شدیم که درس بخونیم!بعدشم عشق و ازدواج و کار و بچه و خلاص! مراسم کفن و دفن..!
خوب اومدیمو یکی شرایطش جور نشد تو کل زندگیش ازدواج بکنه، یا بچه دار نمیشد، کار خوب پیدا نمیکرد..یا اصلا خدایی نکرده خانواده و دوستاشو از دست داد!
با این حساب این طرف باید زندگیش مختل بشه دیگه؟درسته؟... آخه هدفش همینا بود......
پس اصل اینا نیست.
این کارا حتی اگه قربه الی الله هم باشه (که البته باید باشه) ولی بازم هدف آفرینش نبوده!
*** ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون........
جاده ی اصلی زندگی عبودیته ..
اول باید خودمونو پیدا کنیم و بریم تو جاده ی اصلی بندگی خدا
بعد این فرعیات و این نقش ها رو هم براساس همون نقش اصلی (یعنی عبد بودن) بپذیریم و مدیریت کنیم.
عبودیت و بندگی نباید تو حاشیه زندگیمون باشه....باید تو متن زندگی باشه....باید اصل زندگی باشه...
یعنی عبدی که ازدواج میکند...........عبدی که بچه دار میشود....عبدی که کار میکند....عبدی که عبادت میکند...
اینجوری وقتی نقش های فرعی رو ازمون بگیرن ، غصه مون نمیگیره که ....چون نقش اصلی برامون مونده..
وقتی تنها میشیم ،ناراحت نمیشیم! تازه خوشحالم میشیم!
همه چیزمون باید خدا محور باشه.......غم..شادی...خنده.....زیارت رفتن یا نرفتن.....مهمونی دادن یا ندادن......
نوع لباس پوشیدن...
همه چی ...
همه چی...
یه نکته ی مهم هم بگیم که عبد شدن با عبادت فرق میکنه ها
ما نیومدیم تو این دنیا که نماز بخونیم...حج بریم......روزه بگیریم....!
خیلی عجیبه! نه؟...........پس ینی انجام ندیمم اشکال نداره؟ ...
نه رفیق...
ما چون عبدیم این کارارو حتما انجام میدیم! و باید هم به نحو احسن انجام بدیم..
پس باید به این مسئله برسیم که هویت اصلی ما عبدالله بودنه و لا غیر.......
خوب آدمی که تمام هویتش عبد بودنه
و میدونه هم که عبد یعنی چی؟
دیگه گردن کلفتی میکنه؟
دیگه منم منم میکنه؟
دیگه غر میزنه؟
دیگه چرا و اما و اگر و آخه میاره...
آخه عبد هیچی نداره در برابر خدا
هیچی نیست در برابر خدا...
هیچی...
هیچی.........
هیچی..
.
.
.......................................................
* خدایا..............من که خودم میدونم ضعیفم...میدونم زود کم میارم...میدونم گنه کارم..میدونم طاقت یه کوچولو امتحانتم ندارم....میدونم ...میدونم...به خودت قسم میدونم...
اما مهمونتم.....مهمونی که قدر هیچی رو نمیدونه............بهت پناه آوردم.....تشنه م..گرسنه ام... خسته ی راهم...
تو صبوری...تورحیمی... تو غفوری....
طول میکشه..اما قول میدم سعیمو بکنم...قول میدم انقد ناشکر نباشم...قول میدم..
تو صبوریمو بکن خدا......من که غیر تو کسی رو ندارم...خودم نمیفهمم....اما بعضی وقتا یادم میاد غیر تو کسی رو ندارم...
اگه تو نخوای من قدم از قدم نمیتونم بردارم...من کجا و عبد الله شدن کجا...
من به امید رحمت تو زنده ام و به زندگی امید دارم...
بیا و من نخاله رو قبول کن.....
الحمدلله علی کل حال...
سلام.
ما سیاسی و غیر سیاسی و متنوّع، زیاد مینویسیم.
اگر دوست داشتید، یه نگاهی به برچسبها و پیوندهای روزانهی وبلاگ بکنید...
[گل]