پروانه
چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۶:۲۶ ب.ظ
نمیدانم این چندمین بار است که این نوشته را میخوانم....
.
.
نور در عالم هرچه هست
از سوختگان است که برون می تابد
و دل تا در راه عشق نسوزد کجا نور یابد...
که نور در این عالم هرچه هست از سوختگان است..
شمع میسوزد و نور میبخشد
و پروانه که نور را میشناسد
بی پروا دل به سوختن میسپارد
و جان بر سر این معرفت می نهد...
و از همین است که او را ( پروا ، نه) خوانده اند
چرا که او را از سوختن پروایی نیست...
.
.
آوینی عزیز تو چه چیز را درک کردی که
اینگونه عشق را تفسیر میکنی.....
برایم بگو...
بگو..
برای من که حتی طاقت یک نسیم گرم را هم ندارم
و یک حادثه برای طغیانم کافیست...
برایم بگو..
و جان بر سر این معرفت می نهد..
و از همین است که او را ( پروا ، نه) خوانده اند...
۹۰/۱۲/۱۷
برای عشق بازی فقط باید عاشق بود وگرنه هیچ ندایی شنیده نمیشود
به امید آوینی شدن هر چند سخت باشد.........