آرزوهای نزدیک..

کاش امروز بعد از مدتها دوباره

سراغ دفترچه خاطراتم نمیرفتم..

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۴۹
رها آرزوهای نزدیک
عجب فضای عجیبی است این نت...

بعضی از شخصیت های مجازیش را

۲ سالی است که میشناسم..

سرگذشتشان خیلی عجیب بود..

کسانی که تازه با این فضا آشنا شده بودند

و الان حسااابی کار کشته شده اند...

تغییر مواضعشان

حرفها

عقاید

و کارهایشان.....

دیوانه کننده است..

جالب اینجاست از تو هم میخواهند

همراهیشان کنی...

.

.

یکی از دوستان میگفت

انسان باید بعضی از آپشن های وجودش را

هیچ وقت فعال نکند

اگر فعال کند

افسارش از دستش در میرود

و دیگر قابل کنترل نیست..

حقا که به نکته ی دقیقی اشاره کرد...

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۲۲
رها آرزوهای نزدیک

گاهی حضور یک شخص در نزدیکی هایت 

کافی است

برای اینکه بار سنگین خستگی هایت

کوله بارشان را جمع کنند

و طوری صحنه را خالی کنند که گویی اصلا وجود نداشته اند!

خدایا تو را به خاطر همه ی نعمت هایت سپاس...

پروردگارا ..

وسیع ترین رزق خودت را به ایشان عطا کن..

.

.

استاد عزیزم

روزتان مبارک و تمام عمرتان پر برکت..

این گلهای مجازی هم تقدیم به شما..

ببخشید ..

وسعمان بیشتر از این نمیرسد........

.

.

به ایشان پیام دادم معلم عزیزم

از اینکه هر روز با مهربانی به ما چیزهای جدید

یاد میدهید متشکرم!!

روزت مبارک

.

.

بازهم مرا ببخشید..

وسع کلامی مان هم بیشتر از این نمیرسید..!

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۰۸
رها آرزوهای نزدیک

خیلی چیز ها را نمیشود نوشت

نوشتنی نیستند..!

حتی اگر خیلی تلاش کنی..

.

.

یا مبدل السیئات الی الحسنات...

ای کسی که گنا هانم را به حسنه تبدیل میکنی..

مرا دریاب..

یک لحظه که سرم را برمیگردانم از آسمانت

خودم را در باتلاق میبینم...

میدانم که میدانی دل بریدن از گناه

برای  مثل منی چقدر سخت است..

دلم فقط به تو خوش است..

یک زمانی در نمازهایم

وقتی که میگفتم

سمع الله لمن حمده..

چقدر لذت میبردم..

با خودم تکرار میکردم

تو میشنوی..

تو از هر گوشی شنواتری..

و این چقدر آرامم میکرد..

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۱۷
رها آرزوهای نزدیک
امروز یکی از دوستانم

برایم گفت

از یکی از علما در عالم خواب بعد از مرگش پرسیدند

چه چیز در آن وادی تو را بیشتر از همه یاری کرد؟

فرمود ۳ چیز

محبت امیر مومنان علی علیه السلام

آب دادن به دیگران

و صلوات بر پیامبر خاتم..

.

کمی که فکر کردم دیدم چقدر عجیب

همه ی مسائل را در این

۳ مسئله جمع کردند..

کسی که محب واقعی امامش باشد

اسباب ناراحتیش را فراهم نمیکند..

کسی که دائما صلوات بر پیامبر میفرستد

یعنی به آنچه که پیامبر بر جای گذاشته

اعتقاد دارد و حرفها و سخنان رسول را مایه ی نجاتش یافته

و بنابراین او را شایسته ی درود یافته..

و کسی که مصر است به دیگران آب دهد

هرگز از یاد کربلا غافل نمیشود..

و یاد کربلا با آدم چه ها که نمیکند...

.

.

یا اباعبدالله...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۲۹
رها آرزوهای نزدیک
چه بهانه های قشنگی

برای گناه کردن به دستم میدهند..

من و این بهانه ها چقدر با هم جنگیدیم..

چه وقتهایی که پیروز شد

و رهایم کرد و چند قدم آنطرف تر

مدتها به سادگی ام خندید..

میدانست که چقدر ارزان فرختم

چیزی را که قرار بود

به ازای پیروزی در آن جنگ به من بدهند..

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۵۵
رها آرزوهای نزدیک
امشب یاد پریشانی و حیرانی

شیعیان افتادم 

وقتی که میخواستند به مادرشان سلام دهند..

یک عده رو به قبرستان بقیع..

یک عده رو به حرم پیامبر...

کسی به روی خودش نمی آورد

چرا پریشانند..

آنجا همه ی دلها خود به خود نازک شده بود..

کسی جرات نداشت حرفی بزند..

هرجایی که پا میگذاشتی

باید محکم گلویت را میگرفتی

تا نکند کاری کنی که جلب توجه کنی

مثلا وقتی که داشتی فاصله ی مسجد پیامبر

تا خانه ی ام ابیها را میدیدی...

.

.

..........

*امروز چقدر روز عجیبی بود....

 

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۲۰
رها آرزوهای نزدیک
خیلی ناراحتم ... خیلی....

فقط یه گوشه تکیه زدیم و میگیم

نه.. نمیشه...

اصلا راه نداره...

مردم چی میگن...

نه..!

نه..

نه...

ای بابا...

یه بار رفتی ببینی میشه یا نمیشه...

فقط میگیم  به به عجب مقصدی

آه...

چرا به مقصد نمیرسیم...

پامونو محکم به زمین جسبوندیم اونوقت میگیم

چرا به مقصد نمیرسیم...

ای خدا...

این روزا انقد چیزای عجیب غریب

شنیدمو دیدم که دارم کم میارم..

از بس نازمون کردن لوس شدیم...

دیدین بچه هارو یه وقتایی خیلی تحویلش بگیرید

و هیچی  بهش نگید و هی نازش کنید

چقد لوس میشه و دیگه نمیشه کنترلش کرد..

هرچی بهش میگید نه میاره و سرپیچی میکنه...

داستان مائه...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۴۶
رها آرزوهای نزدیک

با هزار امید رفت خواستگاری

رفتن با هم حرف بزنن

دخترخانم همون اول ازش پرسید

شما نماز اول وقت میخونید..؟!

پسره تعجب کرد!

*مگه قراره سپاه استخدام بشم؟؟!

یا مصاحبه حوزه ی علمیه س؟!!

مگه شما نکیر و منکری؟!

اصلا مگه خودت میخونی؟

** نه!

من نمیخونم ...

اما میخوام بدونم شما میخونی؟

*پس چرا از من میپرسی؟!! خوب خودتم که نمیخونی..!

 **یه بار دیگه میپرسم

شما نماز اول وقت میخونی؟

*حالا اول وقت که نه..

ولی گاه گداری نماز میخونم...

**شما از نظر اعتقادی مشکلی نداری که باید

حرف خدا رو گوش کنیم؟

*نه مشکلی نداریم ، فقط حالشو نداریم.....

**پس ببخشید خدا روزیتونو جای دیگه حواله بده

من جوابم منفیه

*ای بابا..

شما چرا به نماز من گیر دادی؟

از من عقل و شعور زندگی بخواه

نظم و ادب بخواه

پول بخواه..

علاقه بخواه

این سوالا چیه میپرسید؟

**من از شما

عشق و صفا و محبت میخوام

ولی رو شما نمیشه حساب کرد

کسی که خودشو مقید به نماز کرده باشه

معلومه آدم هوسرانی نیست

معلومه هوس خودشو به قد یه نماز اول وقت کشته

من تا نماز نخونی نمیتونم

دو زار بهت اطمینان کنم

حالا که خودتو مقید نکردی

پس از کجا بفهمم از روی هوس منو انتخاب نکردی؟

از کجا بفهمم پس فردا ازم خسته نمیشی؟

از کجا بفهمم بهم وفاداری؟

از کجا بفهمم میتونم رو محبتت حساب باز کنم؟ 

تو که به خدایی که این همه بهت محبت کرده بی اعتنایی

چه جوری من بهت اعتماد کنم که به من اعتنا میکنی..؟

آقا پسر جوابی نداشت..

 

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۲۸
رها آرزوهای نزدیک
من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .

من هم سالهای سال در یکی از

 دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام،

به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.

موسیقی کلاسیک گوش داده ام.

ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده

درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام.

من هم سال‌ها با جلوه فروشی و

تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام.

ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام

و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را

-بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش-

طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند

و پیش خودشان بگویند:

«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»...

اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است

که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و

سپس با دیگران کنار بگذارم

و عمیقاً بپذیرم که

«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود،

و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید.

باید در جست و جوی حقیقت بود

و این  متاعی است که هرکس

 براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت،

و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را

اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و ....

در چند گونی ریختم و سوزاندم

و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که

«حدیث نفس» باشد ننویسم

و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم...

.

.

.............................................

 

میدانم که میدانی این گوشه ای از دست نوشته های

شهید سید مرتضی آوینی است.

درسهای مختلفی که میشود از این متن کوتاه گرفت را

میگذارمش به عهده ی خودت...

به اشتراک گذاشتن نظرات و دیدگاه ها سبب میشود

تا هم دیگران از تجربه هایت استفاده کنند و هم تو از تجربه های دیگران..

دزسهایی را که گرفتی به دیگران هم انتقال بده...

قسمت نظرات را برای همین مسئله گذاشته اند.

 

 

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۶
رها آرزوهای نزدیک

اگه امید به رحمت تو نبود..

حتی یه لحظه هم نمیشد زندگی کرد..

خدایا ..

از دست هیچ کس کاری بر نمیاد...

فقط کار خودته..

خدایا ا ا...

میبینی همه خستن..

دختر و پسر فرقی نداره..

پیر و جوونم نداره..

دنبال همه چی رفتیم..

گاهی اوقات فکر کردیم اگه خودمونو سرگرم کنیم

همه چی حله..

اما نشد..

همه جور گناهم امتحان کردیم..

نشد..

تنهاییمون برطرف نشد..

دردمون درمون نگرفت..

.

.

گمشده ی ما فقط خودتی..

خود خودت...

یادمون رفت که تو خدایی و ما بنده..

هرجوری خواستی بزرگمون کنی غر زدیم..

خدایا..

میخوام امشب اول وقت بیام

میدونم از نماز هیچی نمیفهمم ..

فقط میخوام بگم

منم هستم..

اسم منم بنویسید..

همین..

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۰۳
رها آرزوهای نزدیک

خیلی حرفا دارم برای زدن

اما این بار میخوام تو برام حرف بزنی...

رو قسمت نظرات کلیک کن و هرچی دوست داری بگو

قدیما میگفتن هرچه میخواهد دل تنگت بگو..

نمیخوای که منتظرم بذاری...!

 .

.

.

بعدا نوشت: وقتی  از بلاگفا به بلاگ نقل مکان کردم

نظرات و پاسخ اونها ناقص انتقال  داده شد.

چون این پست قائم به نظراتشه

اگر مایل بودید نظرات رو تو این قسمت بخونید.

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۰:۳۳
رها آرزوهای نزدیک
از کنار قبرستان بقیع که عبور میکردم

با خودم میگفتم

اینجا مزار حضرت ام البنین است...

حتما پسر برای زیارت مادرش می آید....

.

.

اگر سال یازدهم هجری هم بود

 حتما خیلی کار ها برای مادرمان میکرد...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۲۰
رها آرزوهای نزدیک
در زندگیم به هیچکس...

خیانت نکردم

جز به خودم....

.......................................................

بعدا نوشت:

بهتره بگم در زندگیم به هیچ کس

خیانت نکردم مگر اینکه اول از همه

شامل خودم شد...

.

.

الهی..

ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِی‏

وَ سَکَنْتُ إِلَى قَدِیمِ ذِکْرِکَ لِی وَ مَنِّکَ عَلَیَ...

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۲۱
رها آرزوهای نزدیک
همیشه صحبتهاشون آرومم میکنه

این بار میگفتن

ما دلمونو را خالی کردیم.. 

 جای آقا خالیه..

دلمون داره میترکه..

هرکس میخواست وارد بشه گفتیم شرمنده جا نداریم..!

گاهی خدا بهمون شادی میده ببینه ما دوسش داریم ؟

به اون شادیه گفتیم برو بیرون ما جا نداریم!

لطمه خوردیم..

 غمباد گرفتیم...

گفتیم جا نداریم

بهش گفتیم غصه ای؟ درد بی درمونی؟ !؟

شرمنده ما تو دلمون واسه تو جا نداریم ...

سرطانی؟

غصه ی تو که جاش تو دل ما نیست!

بیا همین بیرون بشین..

اینجا جای یکی دیگه س!

هی دلمونو جارو کردیم به امید اینکه تو بیای

هی گفتیم آقا میاد..

هی غبارارو دادیم کنار گفتیم آقا میاد..

آقا خیلی دلبره..

اگه جونتو از عشقش بدی

هنر نکردی.............

آقا همونیه که میشه ندیده براش مرد...

میدونی چی تو رو داره میکشه؟

جای دق الباب آقا رو دلت...

یه بار اومده از گوشه ی دلت رد شده یه در زده دیده پره

جایی برای آقا نذاشتیم رفته...

.

.

میدونی چیه من نمیتونم دیگه بنویسم بقیشو...

اصلا بیا خودت گوش کن......

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۶
رها آرزوهای نزدیک