سکوت..
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۱:۲۰ ق.ظ
امشب یاد پریشانی و حیرانی
شیعیان افتادم
وقتی که میخواستند به مادرشان سلام دهند..
یک عده رو به قبرستان بقیع..
یک عده رو به حرم پیامبر...
کسی به روی خودش نمی آورد
چرا پریشانند..
آنجا همه ی دلها خود به خود نازک شده بود..
کسی جرات نداشت حرفی بزند..
هرجایی که پا میگذاشتی
باید محکم گلویت را میگرفتی
تا نکند کاری کنی که جلب توجه کنی
مثلا وقتی که داشتی فاصله ی مسجد پیامبر
تا خانه ی ام ابیها را میدیدی...
.
.
..........
*امروز چقدر روز عجیبی بود....
۹۱/۰۲/۰۶
هر جا دلتان میشکند قبر من آنجاست