آرزوهای نزدیک..

میدانید..

وقتی سفره ی مشکلاتم را پهن میکنم

و دستم را زیر چانه ام را میگذارم

و شروع میکنم به شمردن

یک.. دو.. سه..

نمیدانم چه میشود که یک هو

در لابلای درد هایم

یک چیز نا آشنا پیدا میکنم..

هرچقدر که وارسی اش میکنم نمیشناسمش

انگار یکی از آن بالا آن را درسفره ام انداخته

روی اش نوشته:

بشمار..

اما بدان در این کره ی خاکی کسی

زندگی میکرده است

که صبر را خسته کرده..

همین.

حالا به شمارش ات ادامه بده..

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۰۸
رها آرزوهای نزدیک

* روی شیشه نوشته "قیمتها شکسته شد " 

ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را

ارزانتر از آنچه می ارزد بفروشند

صف میکشیم نوبت میگذاریم

هول میزنیم

از هر کدام دوتا میخریم

برای روز مبادایی که اصلا نمی آیند

* مردی گنجی نهان را حراج کرده است

گنجی را بی بها میفروشد

گفته لازم نیست چیزی بدهید اگر هم گفته بود لازم است

ما چیزی در خور این معامله نداشتیم

گفته فقط ظرف بیاورید.ظرف!

حجمی که در آن بشود چیزی ریخت

گنجایش گنج ...

هیچ کس نمی آید! هیچ کس صف نمی بندد .

مرد فریاد میزند :

بی بها پیمانه میکنم اگر ظرفی باشد

وظرف نیست وگنجایش گنچ در هیچ کس نیست.

ما از کنار این حراج بزرگ خیلی ساده میگذریم

ومیدویم سمت جایی که جورابی به نصف قیمت معمولش میفروشند 

ظرف های ما ، این دل های انگشتانه ای است

چی در آن جا میشود که او بخواهد بی بها به ما ببخشد؟

ما به اندازه ی یک پیاله گندم عشق هم جا نداریم

کف دست دانایی اگر در ما بریزند پر میشویم

سرریز میکنیم و غرور از چشم ها و زبان هامان بیرون می تراود

با ما چه کند این مرد، که گنجی را حراج کرده است؟

* گم شده ایم سر گردان در کوچه های زمین

نشانی در دست مبهوت به تمام درهای بسته نگاه میکنیم

هیچ کدامشان شبیه دری نیستند که ما گم کرده ایم

شبیه جایی نیستند که روزی در آن افتادیم

و حالا دلمان میخواهد به آن برگردیم

مرد ایستاده کناردیوار کوچه

ما گیج وسر گردان از کنارش رد میشویم

دستمان را میگیرد

یک لحظه چشم در چشم میشویم میگوید :کجا ؟

میگوییم :رهامان کن ! پی جایی میگردیم

میگوید :من بلد راهم، پی ام بیایید، میرسانمتان

میگوییم نه ، خودمان میگردیم، خودمان می یابیم

میگوید این کوچه ،زمین است .نشانی شما اصلا مال این طرفها نیست

مکث میکند.

زیر لب میگوید: من به راه های آسمان ، داناترم تا راه های زمین..

ما میگوییم: نه، گمشده ما همین جا لابلای آدم های زمین است

از کنارش میرویم وباز گم میشویم، بیشتر از قبل..

* میگوید پیش از رفتن سوالی بپر سید

ما میخندیم (سوال؟)کی حوصله دارد چیزی بپرسد!

 ما همه چیز را میدانیم !

ما انقدر با این خاک بپست هم عیار شده ایم

 که همه فراز وفرودش را میشناسیم .....

همه تپه ها و دره ها را

مرد میپرسد : مگر همه جهان همین خاک است؟

میگوییم : برای ما ، بله

و تا بخواهد چیزی بگوید میخندیم

یکی مان به مسخره میگوید :تو اگر دانایی موهای سرمن را بشمار و

چشمهای مرد به اشک می نشیند..

*مرد، خبر بزرگ است.

نبا عظیم ..

وما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم

ودل ببندیم به خبرهای کوچک

 به این که امروز چی ارزان شده ؟

یا در کدام اداره میز میدهند یا ...

ما خبر بزرگ را تکذیب میکنیم

علی را ..

نبا عظیم را باور نمی کنیم.. 

وعلی مجبور میشود نفرینمان کند

چه نفرینی..

"خدایا مرا از اینها بگیر "

از این بالاتر نمیشد چیزی گفت

 مردمی که بودن اورا نمیفهمند باید به نبودنش گرفتار شوند

میگوید: خدایا من از اینها خسته ام

اینها از من..

مرا از اینها بگیر..

وما تاابد در تاریکی بعد از این نفرین دست وپا میزنیم...

 .

.

.

........

نوشته های فاطمه شهیدی راحتم میکند ..

دلم را آرام میکند..

زبان بسته ام را بسته تر میکند..

و من ترجیح میدهم که سکوت کنم .

*الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین

 بولایه امیرالمومنین علی علیه السلام

و الائمه المعصومین.

 

.

.

یا علی(ع)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۲۴
رها آرزوهای نزدیک
بدون هیچ مقدمه ای در میان حل تمارین

سرشان را بلند کردند و گفتند

راستی امروز میلاد حضرت علی اصغر (ع)است!

تعجب کردیم و پرسیدیم که چطور محاسبه کردند؟

گفتند که جضرت در روز عاشورا ۶ ماهشان تمام میشود

و امروز ۶ ماه قبل از عاشورا است..

باورمان به یقین تبدیل نشد

 ولی ایکاش زبان به دهان میگرفتیم

و دوباره سوال نمیکردیم

کاش به یک لبخند اکتفا کرده بودیم

و به ادامه تمرینها میپرداختیم

اما کنجکاویمان نگذاشت

و با حالت تعجب و کمی هم با حزن پرسیدیم

یعنی حضرت علی اصغر (ع) در روز عاشورا دقیقا ۶ ماهشان تمام شد؟

با همان لحن آرام و طمئنینه ای که در سخن گفتن دارند

پاسخ دادند بله..

امام حسین علیه السلام در مکه قربانی نکردند

و این عمل را در روز عاشورا انجام دادند

و در فقه اسلامی داریم که قربانی باید شش ماهش تمام شده باشد..

نمیدانم چه شد که دیگر هیچ کس هیچ سوالی نپرسید

اصلا مگر استاد چه گفته بود

که هیچ کس نتوانست بغضش را مخفی کند..

و آن صفحه از کتابمان برای همیشه خیس ماند..

.

.

.

شما بغض نکنید ها..

خوشحال باشید..!

امروز روز میلاد حضرت علی اصغر(ع) است..

مبارک باشد..

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۱۶
رها آرزوهای نزدیک

چه حسی پیدا میکنی وقتی

یک هفته ات را صرف فهمیدن و خواندن

یک درس سخت کرده باشی

از آنهایی که حتی تا یک ثانیه قبل امتحان باید

دست و پا بزنی برای فهمیدنش!

و همان ثانیه های آخر هم دنبال یک آدم خیر بگردی

که حاضر شود از وقتش بزند و برایت یک مسئله اش را توضیح دهد

آن وقت درست روز قبل امتحان

روزی که باید بشینی تمام تلاشهایت را به ثمر برسانی

و فهمیده هایت را حفظ کنی و دسته بندیشان کنی

سردرد شدیدی به سراغت بیاد

و تمام توانت را بگیرد..

نمره نگرفتن از آن درس یک درد است

و شرمندگی اش جلوی استاد یک درد بزرگتر..

در این شرایط  دردت را به هرکه بگویی

میگوید پس با این شرایط

امتحان فردا بستگی دارد به آموخته های قبلیت

دیگر کاری از دستت بر نمی آید!

با خودم میگویم

من تاریخ این امتحان را میدانستم

و همین باعث شده بود

 برایش یک هفته وقت بگذارم و اگرنه

شاید هیچ وقت به سراغش نمیرفتم !

با این حال هنوز آمادگی کامل برای امتحان را ندارم!

و برای امتحان فردا غصه دارم!

.

.

.

خدایا..

من تاریخ امتحان های تو را نمیدانم

از قبل هم هیچ چیز آماده نکرده ام

اگر زمان امتحانت برسد

من چه کنم؟

خدایا..

این آماده نبودنم

باعث میشود موقع امتحان استرس بگیرم

و ندانم که باید چه بنویسم و چه کنم؟

میترسم نادانی ام بر من غلبه کند

و برگه را پاره کنم!

و با استادم هم قهر کنم..

خدایا..

مرا ببخش که امتحان های تو را جدی نگرفتم

و برایشان وقت نگذاشتم..

خدایا ..

اگر در امتحان هایت نمره نیاورم

نمره نیاوردنم یک درد میشود

و شرمندگی اش در برابر تو

هزار درد..

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۲۵
رها آرزوهای نزدیک
رسم شده بود توی شیراز

علما و پیش نماز های معروف می آمدند تشییع شهدا

و حتی تلقین میخواندند برایشان

بعد از عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر هم

شهید آوردند شهر و همین مراسم بود

حاج آقا طوبایی پیش نماز مسجد کوشک عباس علی شیراز

هم آمده بود

حاج آقا موقع تلقین دادن وقتی رسید به نام حضرت حجت

حالش منقلب شد

ضعف کرد و سست شد!

حتی خودش نمیتوانست بیاید بالا

کشیدنش بالا و پرسیدند چی شد حاج آقا؟

گفت : به اسم آقا که رسیدم شهید به احترامش

سرش رو خم کرد روی سینه..

حس کردم امام زمان اینجاست

و او احترام میگذارد..

شما بودید حالتان منقلب نمیشد؟

.

.

.

رسم عاشقی است دیگر..

به هوای معشوق که بروی به هوایت می آید..

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۲۴
رها آرزوهای نزدیک

گفت میروم مشهد برای لیله الرغائب

کاری ؟ حرفی ؟ چیزی نداری؟

آن یکی گفت من میروم حضرت عبدالعظیم

یکی هم چند وقته پیش رفت تا

کنار خانه ی خداباشد

دیگری کنار پیامبر(ص)..

یکی هم از آن وسط گفت من بین الحرمین دعا گوی همه هستم..

خدای من..

اینجا ..

روی زمین چه خبر است؟

چرا همه در تکاپو هستند؟

امشب قرار است چه خبر شود ؟

یکی از دوستان میگفت از بخت بدم مهمانی دعوتم کردند امشب..

لیله الرغائبم خراب میشود!

لیله الرغائب؟

گفتم مگر قرار است چه اتفاق خاصی بیافتد؟

چرا هیچ کس زبان  باز نمیکند یک کلام حرف بزند؟

چرا همه یک جور دیگری شده اند؟

گفت خدا دنبال بهانه میگردد برای اینکه تو را پیش خودش ببرد

مگر نمیدانی؟

امشب دعوتنامه برای همه فرستاده اند!

تو هم دعوتی..

چرا گنگی؟ چرا آماده نمیشوی دختر؟

بلند شو..

گفتم دعوتنامه برای چه کاری؟

چیزی پخش میکنند؟

گفت هرچه که بخواهی ..

امشب خدا دلش برایت بدجور تنگ شده..

دیگر هیچ نپرسیدم..

زیر لب تکرار میکردم

هرچه که بخواهم..!

مگر میشود؟

صدایم را شنید و گفت میشود رفیق..

میشود..

مبادا ظرفت را برعکس بگذاری!

کاسه ی کوچک هم با خودت نیاری ها!

بعدا پشیمان میشوی!

از ما گفتن بود..

خودم را جمع و جور کردم و بااعتماد به نفس گفتم حتما!

ممنونم از راهنمایی هایت

و رفتم..

رفتم..

اما یادم رفت به او بگویم

تازگی ها خواندم که بزرگ مرد زمانه مان

کسی که میگفتند از خیلی چیزها خبر دارد

میفرمود

هرکسی که به حضور حضرت صاحب نائل میشود

چه در خواب و چه در بیداری آقا بهشان میفرمودند

که برای ما دعا کنید..

میگویند اسم آن بزرگوار آقای بهجت بود.

خداوند روحشان را همنشین خوبانش کند..

یکی از دوستان میگفت از وقتی این سخن را خوانده

وقتی میخواهد اول برای خودش دعا کند

نمیتواند!

میگفت خجالت میکشم!

میگفت اصلا من تمام مشکلاتم به خاطر نبودن آقایم است..

وقتی او بیاید دیگر مشکلی نمی ماند که من برایش دعا کنم..

من فقط آقایم را میخواهم..

انگار با حرفهایش میخواست من را شرمنده کند..

فکر کنم فهمیدم منظور آن طرف را که میگفت

ظرف بزرگ بیاور..

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۵
رها آرزوهای نزدیک

هرسال دعوتم میکنی..

و من هرسال جای دیگری دعوت بوده ام

هرسال دستت را به سمتم دراز میکنی

و من هرسال دستانم در دستان دیگری بوده

هرسال سرم شلوغ است با تنهایی خودم

وقت لبیک گفتن نداشتم..

من که هرسال دعوتت را رد کردم..

پس چرا دوباره دعوتم کردی...؟

خدای من..

 

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۱
رها آرزوهای نزدیک

سال ۶۱ بود

عملیات بیت المقدس

از فکه آمدیم سپنتا و نیروها  را از آنجا پشتیبانی میکردیم

بچه ها پشت خط مقدم منتظر حمله بودند

عراقی ها دقیقا میدانستند که می آییم و امکان غافلگیری نبود

دویست و پنجاه تا سیصد متر با آنها فاصله داشتیم

قرار بود هرچه گلوله داریم بریزیم روی خط

و وقتی راه باز شد سریع بریم جلو

آقای فلکی مسئول ادوات تیپ بود

هرچقدر سعی میکردیم

خط نمیشکست

دشمن مقاوت میکرد

آقای فلکی به رمز گفت من دیگه مهمات ندارم

یکی دو دقیقه دیگه تموم میشه! چی کارکنم؟

شاید الان نشود ترسیم کرد!

تعدادی از بچه ها که داخل رفته بودند اسیر شدند!

هفت تا هشت هزار اسیر و شهید و عملیات ناموفق

محاصره خرمشهر را نمیتوانستیم بشکنیم

هیچ نیرویی هم برای نگه داشتن خط قبلی نداشتیم

ارتش عراق دوباره می آمد آنجا را تحکیم میکرد و ما را عقب میزد

اوضاع مقلوبه میشد!

جریان را با حاج علی فضلی در میان گذاشتم

هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم!

حاج علی از سنگر آمد بیرون

حدود بیست متر از سنگر فاصله گرفت

و رو به قبله افتاد روی زمین و التماس میکرد..

ما هم بی سیم را انداخته بودیم

آمده بودیم بیرون

بچه ها با وجود سنگینی آتش تهیه دشمن  دوام نمی آوردند

به فاصله یکی دو ساعت زخمی و شهید میشدند

علی افتاد به التماس کردن

سه دقیقه.. چهار دقیقه..

یک دفعه دیدم بلند شد ، ایستاد!

لباسشو تکوند

و خیلی محکم برگشت به طرف سنگر

گفت حسین بیا تو

روی زمین نشسته بودم

گفتم: چی شده؟

گفت: مگه نشنیدی؟

آقا فرمودن خط شکسته برید..!

پشت سر علی برگشتیم تو سنگر

شهید کلهر از پشت بی سیم میگفت:

خط شکسته ! چی کار کنیم...؟

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۱۸
رها آرزوهای نزدیک

امروز یکی از زائران کربلا میگفت

که من همه ی سفرهای زیارتیم را از شما گرفتم

کربلا و مکه و سوریه..

میگفت شما کریم اهل بیت هستید..

اگر شما ندهید پس چه کسی بدهد...؟

.

.

یا امام حسن مجتبی..

من دلم برای نشستن روبروی بقیع

و زل زدن به دیواره هایش تنگ شده..

دلم برای نگاه کردن به زیارت نامه خواندن های زائرانت تنگ شده..

من هیچ نمیخواهم ..

من فقط دلم تنگ شده..

همین..

از کریم که درخواست نمیکنند..

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۴
رها آرزوهای نزدیک

وقتی که غصه دار میشوم

وقتی که فقط یک پرده مانده تا بی قراری ام را

به همه اعلام کنم!

وقتی که دلم میخواهد همه ی افراد را متهم کنم

تا خودم تبرئه شوم

وقتی که تنها میشوم..

وقتی که همه چیز آماده میشود تا

با خدا هم قهر کنم..!

این حکمت از امام صادق علیه السلام

از گوشه ی ذهنم عبور میکند که

مصیبت واقعى، آن است که انسان

در هنگام بروز حوادث ناگوار و سخت،

تاب و تحمل خود را از دست داده

 و ناشکرى از خود نشان دهد،

که در نتیجه از اجر و ثواب آن مصیبت،

محروم میشود..

من و این حکمت

با هم مدتها کلنجار میرویم

تا اینکه

مغلوب میشوم و

از تمام افکارم خجالت میکشم..

 بغضم را فرو میدهم..

و آرام زیر لب میگویم 

یا الرحم الراحمین..

.

.

اینها را یکی از مشتری های خدا میگفت..

وقتی که از هم جدا شدیم

از تمام افکارم خجالت کشیدم..

.

.

یا الرحم الراحمین..

 

 

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۱۸
رها آرزوهای نزدیک

زندگی در نظرم مسخره می آید!

چه پیروزی هایش و چه شکست هایش

چه حیاتش و چه مماتش!

چه ناراحتی هایش و چه دلخوشی هایش

چه امید بستن به آرزوها

و چه ترس از قضا و قدر..

همه و همه در نظرم مسخره می آید!

به هیچ چیز و هیچ کس دلخوشی ندارم

از هیچ چیز و هیچ کس امید و انتظاری ندارم

از هیچ چیز و هیچ کس وحشتی ندارم

فقط به خاطر وظیفه برمی خیزم

فقط به خاطر وظیفه غذا میخورم!

به خاطر وظیفه میخوابم

به خاطر وظیفه میجنگم

به خاطر وظیفه مبارزه میکنم

به خاطر وظیفه حرف میزنم

و به خاطر وظیفه زندگی میکنم...

.

.

.

امشب این متن شهید چمران خیلی آرامم کرد..

این طور میشود که یک شخص تمام زندگی اش میشود عبادت..

وقتی مردم تصورشان این است

که حضرت زهرا  سلام الله علیها

شبانه روز عبادت میکردند!

یعنی این..

دیگر جای تعجب ندارد..

وقتی حتی نفس کشیدن  هم به خاطر خدا باشد

میشود عبادت..

.

.

میلاد محبوبترین همسر و همسر محبوبترین خلق خدا

مبارک..

 

 

 

 

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۳۵
رها آرزوهای نزدیک
میخواستم آپ کنم

اما داره صدای اذان میاد..

خیلی خسته ام..

اما باید برم

داره صدام میزنه..

منو..

فقط منو..

این اذان برای منه..

فقط برای من..

حی علی الصلاه..

حی علی خیر العمل..

بشتاب..

 

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۲۲
رها آرزوهای نزدیک
یا ستار العیوب...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۵۳
رها آرزوهای نزدیک

ادعای فرهنگی بودنشان

همه جا را پر کرده

غافل از اینکه

از فرهنگی بودن

فقط مدرک داشتنش را

درک کرده اند..

و دیگر هیچ...

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۵۹
رها آرزوهای نزدیک
سلام خداوند بر تو باد

ای که عباس(ع) ادب از تو دارد...

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۵۲
رها آرزوهای نزدیک