ندیدنم یک مصیبت و
دیدنم هزار مصیبت..
خدایا تو چه میکشی از دست من...؟
دلم حتی برای آن خانم عربی که سرش را سردر ورودی حرم ارباب گذاشته بود
و گریه میکرد هم تنگ شده..
ندیدنم یک مصیبت و
دیدنم هزار مصیبت..
خدایا تو چه میکشی از دست من...؟
دلم حتی برای آن خانم عربی که سرش را سردر ورودی حرم ارباب گذاشته بود
و گریه میکرد هم تنگ شده..
سخت است یک آن ببینی که
بعد نماز هایت
فقط باید چشماهایت را ببیندی
و به ارباب سلام بدهی..
و حسرت سلام های بعد از نماز صبحی را بخوری
که به ضریحش نگاه میکردی و سلام میدادی..
سخت است یک آن ببینی که دیگر نمیتوانی برای مادرش
در حرمش گریه کنی..
سخت است در یک لحظه ببینی که دیگر نمیتوانی
روضه ی حضرت ادب را درست روبروی ضریحش گوش کنی و گاهگداری
چادرت را کنار بزنی و ضریح سرخش را وقتی پرده کنار میرود نگاه کنی..
سخت است دیگر نتوانی ایوان طلای نجف را ببینی..
سخت است اذن دخول برای حرم حضرت امیر نخوانی..
سخت است در یک آن کور شوی....
هرچقدر نگاه کنی و هیچی ضریحی را نبینی..
وقتی از بهشت بیرون رانده شدم
باید به مسجد کوفه میرفتم..
جا پای پدرم حضرت آدم (علیه السلام)میگذاشتم و
خدا را به گنبد خضرا
به ایوان نجف
به مزار گمشده ی بقیع
به مزار بدون صحن و سرای بقیع
و به ضریح زیبای کربلا قسم میدادم
که توبه ام را بپذیرد..
وقتی مرا از بهشت جدا کردند
باید به مسجد سهله میرفتم..
جا پای امام ششم میگذاشتم
همان جا که خدا دعای حجتش را برآورده کرد..
اما..
چه کنم که
جایی را برای پناه بردن پیدا نکردم..
هربار که میآیم بنویسم
یا دست آخر روی گزینه ذخیره پیش نویس کلیک میکنم
یا backspace را چن لحظه مداوم نگه میدارم..
چرا و اینهایش را نمیدانم..
بچه ها من هنوز آن صحن و سرا را ندیده ام
هنوز از هوایش استشمام نکرده ام
هنوز اذن دخول نخوانده ام
هنوز سرم را به دیوار حرم تکیه نداده ام
هنوز دستم را دور شبکه های ضریح گره نزده ام
هنوز سایه ی پدرانه ی امیر مومنان را حس نکرده ام..
و هنوز شبهای بین الحرمین را ندیده ام..
و یک کلام اینکه هنوز آرام نگرفته ام..
اما میخواهم بگویم حتی چشم انتظار آمدن لحظه حرکت به سمت
نجف و کربلا و کاظمین و سامرا
هم شیرین و لذت بخش است.
دست بجنبید بچه ها..
استادی میگفت هرچه دارید بفروشید و بروید کربلا..
حتی فرش زیر پایتان
اینکه او چه چیزی درک کرده بود را من نمیدانم..
من فقط میدانم شوق رسیدن به حرم هم شیرین است.
وقتی نمانده..
همه ی هستی ات را بفروش و برو...
همین.
این هم از آخرین پست امسال ما.
زمان حرکت: فردا ساعت 8 صبح.
کاش اجل مهلتم دهد...
حلالم کنید.شاید برگشتی درکار نباشد.
یا علی.علیه السلام.
دلم میخواهد برگردم به کودکی
از تمام کسانی که مرا دیده اند و
میشناسند
از تمام کسانی که شاید یک روز دلشان را شکستم
حقی را ضایع کردم
حلالیت بگیرم..
کاش مولایم
به دلشان بیاندازد
که حلالم کنند..
و به تمام کسانی که فکر کردند من خوبم
بگویم که اگر خداوند ستار العیوب نبود..
و آبرویم را نمی خرید
الان رهایی وجود نداشت...
کاش مولایم به دلشان بیاندازد
که هرچه بود ا زلطف ستار العیوب بودن خداوند بود وبس.
الهی من فدای آن همه مهربانی شما بشوم که امشب با آن همه فکر و دغدغه از خیمه می
زنید بیرون.
می روید و از همان در ِ خیمه شروع می کنید به کندن ِ خارها.
هی
دور می شوید و خار می کنید. دور می شوید و خار می کنید. دور می شوید و خار می
کنید.
آن قدر دور می شوید که دیگر اثری از خیمه ها نمی بینید.بعد به بیابان نگاه
می کنید و می بینید نه بیابان را پایانی هست،نه خارها را...
بعد قیافه ی
رقیه،مثل رویایی از دوردست ها می آید و می نشیند توی چشم هاتان.پاهای کوچکش.پاهای
ظریف و کوچکش. بعد خارها را توی دستتان محکم فشار می دهید و به این فکر می کنید که
پاهای یک دخترِ سه ساله ی داغ دیده ی عزیزتر از جان چه طور غروب ِ فردا با این
خارها....
بعد اشک می آید توی چشمتان.بعد خارها را محکم تر توی دست فشار می دهید
و یک لحظه به ذهنتان می رسد که دویدن روی خارها دردش بیشتر است لابد.بعد دوباره به
غروب فردا فکر می کنید و به هول و هراس زینب.به دویدن زینب روی خارها،توی تاریکی.
بعد اشک هاتان زیاد و زیادتر می شود.آن قدر زیاد که دیگر نه بیابانی می بینید و
نه خاری.
بلند می شوید و آرام برمی گردید سمت خیمه ها.با همان حال و خارهای توی
دستتان.
می خواهید بروید احوالی از زینب تان بپرسید، بروید پاهای رقیه تان را
بگیرید توی دست.
اما بعید است بتوانید با این اشک ها بروید.پس می روید پشت خیمه
ها قرآنی بخوانید.یا نمازی شاید.
الهی من فدای آن دل بی تاب شما بشوم.
فدای دلی که تا خود ِ صبح لابد می خواهد
مثل گنجشک بزند.
مثل گنجشک تند تند بزند.
.
.
به قلم جایی میان ابرها.
عطش زیارت حضرت معصومه دارد این دلم...
دعا کنید تا قبل سفر سیراب شود..
دعاکنید که سخت محتاجم..
خدایا تو بی نظیری...
و من مبهوت این همه مهربانی تو..
الحمدلله رب العالمین...
الحمدلله رب العالمین......
الحمدلله رب العالمین.......
جنین اگر بیش از حد مقرر در رحم مادر بماند
خفه میشود
هنوز به دنیا نیامده از دنیا میرود
فاسد میشود..
اگر خارجش نکنند
مادرش را هم به کشتن میدهد!
زائو میشود فرشته ی حیات دهنده ی الهی..
اصلا دست خدا میشود روی زمین
در همان اتاق کوچک زایمان..
.
.
خدایا..
دستت کو..؟
میخواهم دستت را بگیرم..
23 سال دوران جنینی برایم کافی نیست...؟
الان
همان جایی که نشستی
یک لحظه چشمانت را ببند
و گناهانی که با زبانت انجام میدهی را
رک و راست و بدون رودربایستی
و هیچ کم و کاستی
بشمار
و مرور کن..
چشمانت را که باز کنی
میتوانی
معنای این جمله را درک کنی:
و چقدر به خدا نزدیک است
آنکه سکوت میکند...
اگر بر چیزی که از دستت رفته زاری میکنی
پس برای همه ی چیزهایی که به دستت نرسیده هم زاری کن!
(امیر مومنان علی علیه السلام)
اسیر جسم که باشی
گاهی
و لحظاتی
تمام وجودت هوای حرم میکند
آنوقت از کوتاه بودن دستت
وجودت آتش میگیرد..
این آتش هم میسوزاند
و هم آرام میکند..
اصلا همان لحظه که میسوزاند
همان لحظه آرام هم میکند..
اسیر جسم که باشی مجبوری برای زیارت جسمت را بکشانی..
تا شاید..
روحت هم خاضع شود..
.
.
.
گفته اند دو هفته ی دیگر راهی میشوی
اما من تا خودم را درون آن صحن و سرا نیابم
باورم نمیشود..
ترک همه ی گناه هان را ول کردیم
و چسبیدیم به ترک ریا!
حربه ی شیطان است دیگر..
هرکار خوبی که میخواهی انجام بدهی
سریع خیز برمیدارد
که هی..
حواست کجاست؟
ریا ست .. ریا..
نکن..
و تو هم از خدا خواسته !
ترکش میکنی!!
.
.
نکن عزیز من..
نکن..
تو کارت را انجام بده..
شیطان میترسد که نکند کسی عمل تو را ببیند و
هوس کند که همان را تکرار کند..
یک بار ملاک ریا بودن عمل یا نبودنش را باهم دوره کردیم..
یادت که هست.. مشق امشب من..
همان را بذار جلویت
و خلاص..
البته علاقه و تلاش برای اینکه دیگران هم از عملت مطلع شوند و خوششان بیاید را هم
به آن لیست اضافه کن.
.
.
استاد میگوید وقت های بیکاری یا وقتی هایی که نیازی به حرف زدنت نیست
ذکر بگو غفلتت از بین برود..
به جای حرف های بیهوده زدن
ذکر بگو غفلتت از بین برود..
به جای غیبت کردن و هزار کوفت و زهر مار دیگر!
ذکر بگو غفلتت از بین برود
(البته از کوفت و زهر مار هم بدتر است! باور کن...)
دیگری زیر لب زمزمه میکند
که ریا میشود...!!
روزی در مشهد مقدس نزد آیتالله خوشوقت تنها بودم و از ایشان سؤال کردم وقتی که به حرم امام رضا(علیه السلام) مشرف میشوید، کدام زیاتنامه را میخوانید و فکر میکردم که پاسخ ایشان زیارت جامعه و زیارت امینالله را مطرح میکند ولی ایشان گفتند، هیچکدام و من تعجب کردم. آیتالله خوشوقت گفتند هیچ زیارتی نمیخوانم و من پرسیدم پس در حرم چه میخوانید و ایشان در پاسخ گفتند، خودم با حضرت حرف میزنم، میگویم و میشنوم.
من این خاطره را الان که ایشان فوت کردهاند میگویم و بنا نداشتم تا زمانی که زنده هستند، آن را بگویم و خودشان هم راضی نبودند . سپس آیتالله خوشوقت گفت ، روزی در مدینه طیبه در مسجدالنبی بودم و جمعیت زیادی اطراف حرم را گرفته بودند و من در فاصله زیادی از حرم بودم و هرچه فکر کردم چگونه میتوانم نزدیک شوم، امکان نداشت. همانجا خطاب کردم به حضرت که من نمیتوانم بیایم به نزدیک شما. پاهایم هم درد میکند. شما عنایتی کنید و ایشان عنایت کردند.
خاطره از حجت الاسلام محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر امام خامنه ای)
....
...
..
.