روی سیاه داریم
.
.
هل من معین..؟
مشق امشب:
هرچقدر که میتوانی از روی این متن بخوان
انقدر که ملکه ذهنت شود
انقدر که درکش کنی با تمام وجودت
انقدر که یاد بگیری اش
مهم نیست که تکراری است
بخوان..
با تو ام ای رها
تا درکش نکردی حق نداری بلند شوی
بخوان و آویزه ی گوشت کن
تا دیگر نامهربانی ها غصه دارت نکند
.
.
.....................
خدایا !
به هرکه دل بستم
تودلم را شکستی..
عشق هرکسی را به دل گرفتم
تو او را از من گرفتی..
هرکجا خواستم دل مضطرب
و دردمندم را آرامش دهم
و در سایه امیدی
و به خاطر آرزویی
برای دلم امنیتی به وجود آورم
تو یکباره همه را برهم زدی..
و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی
تا هیچ آرزویی را دل نپرورم
و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم
و هیچ وقت آرامش و امنیتی
در دل خود احساس نکنم..
خدایا !
تو این چنین کردی
تا به غیر از تو محبوبی نگیرم
و به جز تو آرزویی نداشته باشم
و جز تو به کسی امید نبندم
و جز در سایه توکل به تو
آرامش و امنیت احساس نکنم..
خدایا !
تو را بر همه این نعمت ها شکر..
باشه..
قبول!
قبول کردم که خیلی ضعیفم
من تسلیمم..
میگم اصلا شاید اشتباه شده ..!
این امتحان مال من نیست
یعنی در حد من نیست!
میگم مال سال بالاییا نیست؟
چی میگم..؟
تو و اشتباه؟
استغفرالله!
خدایا
اگه تنهام بذاری شکست میخورم..
شکست نه !
نابود میشم..
شاید این اخرین امتحان باشه..
شاید این همون امتحانی باشه که منو به تو نزدیک میکنه..
نمیدونم..
فقط تنهام نذار..
اگر خوب نیستم
حداقل آدمهای خوب را دوست دارم..
خدایا !
این دوست داشتنم را چند میخری؟
میخواهم با آن تو را بخرم ..
میدانم که فقیرم..
اما من تو را میخواهم..
فقط تو را..
من فقیرم و تو دارا
میدانم که مهربان هم هستی..
ولی کمی آن طرف تر مواظبش بود
کم کم باید راه رفتن را یاد میگرفت
کودک اما خشمگین از اینکه
مادرش او را تنها گذاشته
در دلش آرام
برای تنهایی خودش غصه میخورد
ناراحت بود از اینکه زمین میخورد
وکسی کمکش نمیکند!
دلش میخواست قدرت داشت
و سر مادرش داد میزد
آهای تویی که قرار است مواظبم باشی
اینطور مواظبم هستی؟
مگر نمیبینی دردم میآید؟
او نمیدانست
مادرش چه ذوقی دارد که کودکش راه رفتن را بیاموزد
او نمیدانست با راه رفتن میتواند به چه چیز هایی دست پیدا کند
او نمیدانست..
مثل من که الان برای تنهایی خودم غصه میخورم
برای زمین خوردنم..
بعضی وقتها خیلی دردم می آید..
مضمون آخرین پستشان این است:
فعلا تعطیل تا پایان امتحانات!
.
.
خدایا!
ما را ببخش
برای همه ی امتحان هایمان وقت گذاشتیم
ولی نوبت به امتحان های اصلی که میرسد
وقت نداریم !
حال نداریم..!
اصلا حوصله اش را نداریم
مردود هم شدیم مهم نیست
امتحان های اینجا مهم تر است..!
حتی اگر واقعا چیزی یاد نگرفتیم
نمره هایش را قاب میکنیم
و به آنها افتخار میکنیم!
انگار من اشتباه متوجه شده ام !
امتحان های اینجا نتیجه اش ابدی شده
و امتحان های تو...؟
نمیدانم..
کاش حداقل درس خواندنم برای تو بود..
مثل بچه ای که مادرش را گم کرده
و بعد از مدتها او را یافته
و در آغوشش گرفته
آرام میشوم..
آرامشی که قابل وصف نیست
با خودم میگویم
اینجا حقیقتا بهشت روی زمین است..
سلام بر تو ای خواهر ولی خدا..
سلام بر تو..
ومن منتظر جواب سلامی..
که اگر بدهند دنیا و آخرتم تامین است..
السلام علیک یا بنت ولی الله..
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها..
السلام..
مانند نگه داشتن گداخته ی آتش در دست است
تنها کسانی به سلامت از این برهه خارج میشوند
که سختی نگه داشتن آن پاره ی آتش را به خود بدهند
در آن صورت رهایی از آن آنهاست
میگفت آنها دستانشان همواره به دامان خداست
به او پناه میبرند
او را میطلبند
و رهایی میجویند:
از دنیا
از نفس
از شیطان
از دوزخ
میگفت دنیا میخواست پرهیز گاران را فریب دهد اما
آنها عزم دنیا نکردند
وقتی قرار است نمانند
وقتی موقت آمدند
وقتی مسافرند نه مقیم
چرا کوله بارشان را سنگین میکنند
از خواسته ها و حاجت های دنیایی؟
وقتی در مسافرتی
آیا تمام عزمت را فقط جزم این میکنی که جای راحت
در آنجا داشته باشی به هر قیمتی؟
بعد از اینکه جای راحتت را پیدا کردی
وقت برگشتنت میرسد
چه حسی داری؟
آیا در سفر اینگونه ای؟
این طور نیستی چون یقین داری آنجا خانه ی دائمی ات نیست
آیا این دنیا خانه ی دائمی توست..؟
و من نمیدانستم در برابرش چه پاسخی بدهم...