همیشه مسافر
مانند نگه داشتن گداخته ی آتش در دست است
تنها کسانی به سلامت از این برهه خارج میشوند
که سختی نگه داشتن آن پاره ی آتش را به خود بدهند
در آن صورت رهایی از آن آنهاست
میگفت آنها دستانشان همواره به دامان خداست
به او پناه میبرند
او را میطلبند
و رهایی میجویند:
از دنیا
از نفس
از شیطان
از دوزخ
میگفت دنیا میخواست پرهیز گاران را فریب دهد اما
آنها عزم دنیا نکردند
وقتی قرار است نمانند
وقتی موقت آمدند
وقتی مسافرند نه مقیم
چرا کوله بارشان را سنگین میکنند
از خواسته ها و حاجت های دنیایی؟
وقتی در مسافرتی
آیا تمام عزمت را فقط جزم این میکنی که جای راحت
در آنجا داشته باشی به هر قیمتی؟
بعد از اینکه جای راحتت را پیدا کردی
وقت برگشتنت میرسد
چه حسی داری؟
آیا در سفر اینگونه ای؟
این طور نیستی چون یقین داری آنجا خانه ی دائمی ات نیست
آیا این دنیا خانه ی دائمی توست..؟
و من نمیدانستم در برابرش چه پاسخی بدهم...
در وبلاگ ما رونق اگرنیست صفا هست
تشریف فرمایی کنید