مورچه!
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۰۳ ب.ظ
دیشب
حدود ساعت ۳ نیمه شب
وقتی هنوز کلی از درس مونده بود
و استرس هم گاهی به سراغم میومد
و فکر اینکه چند ساعت دیگه ساعت امتحان فرا میرسه و
من میمونم و سوال امتحانا و ..
هرچند دقیقه یه بار به خودم امیدواری
میدادم!
من میتونم
من میرسم کتابو تموم کنم
من درسو میفهمم
من خوابم نمیاد
امتحان بالاخره تموم میشه...!
اون وسط به جون دادن
یه مورچه ی بال دار هم چشم دوخته بودم!
و یه مورچه ی دیگه رو هم میدیدم
که هرچند ثانیه وسط راهش
میایستاد
و شاخکاشو بالا میاورد
و راهشو تشخیص میداد
و میرفت!
اون لحظه فکر الانو نمیکردم
که بشه با خیال راحت پشت نت بشینم!
با خودم میگفتم
کاش مث این مورچه هه هرچند وقت یه بار می ایستادم
و به راهی که قراره ادامه بدم فکر میکردم
به خودم امیدواری میدادم
که بالاخره امتحانای خدا هم تموم میشه!
و مثل این مورچه هه میشم که عمرشو داد به شما...!!
۹۱/۰۳/۲۷
اینا امتحان نیست که برای امتحان یه کلاس درس قبلی میذارن اما...
این روزا سوختن رو حس میکنم!
حال جون دادن اون مورچه واسه پیدا کردن راهو میفهمم !
این روزا خیلی همه چیز فرق کرده! اصن همه چیزو یه جور دیگه میفهمم!