فرصت
دست به میله های کنار پله
یکی یکی پله های مترو رو پایین میومد
از کنارش رد شدم..
سرعتم چند برابر بود
تردید کردم که کمکش کنم یا نه...؟!
(واقعا خجالت کشیدم به خاطر این تردید مسخره...)
تصمیم گرفتم که ازش بگیرم
اما ازش کمی دور شده بودم( امکان برگشت بود
ولی همچنان تو تردید بودم...)
گفتم تو پله های بعد از گیت ازشون میگیرم
به پله ها رسیدم
برگشتم عقب رو نگاه کردم
هنوز نرسیده بود!
رفتم..
با خودم گفتم ای رهای بیچاره..
چی کار کردی؟
این کار تردید داشت؟
واقعا که..
خیلی زشته..
خدای (متعال)** برات لقمه درست میکنه تو تردید میکنی ؟؟
..
به مقصد رسیدم
پیاده شدم
از پله ها که بالا میرفتم یه خانم پیری با یه بار سنگین تر از خانم اولیه
داشت یواش یواش بالا میرفت
لبخند زدم..
رفتم که ازش بگیرم
یه دختر خانمی چند ثانیه و چند قدم جلو تر از من این کارو انجام داد!
گفتم حقته رها..
تو واسه خودتو رد کردی..
بهش توجه نکردی..
این لقمه ی این دختر خانم بود اما بهش توجه کرد
مثل تو خنگ بازی در نیاورد!
بعله..
کار اون بنده خدایی که نیاز به کمک داره راه میوفته
(حالا هر نیازشرعی که باشه)
اما خدای (متعال)**میخواد ببینه کیا به سمت کار خیر میدون
کیا منتظرن که یه چیزی پیش بیاد بدو برن دست طرف رو بگیرن
کارشو راه بندازن و از دیگران سبقت بگیرن
تا با این کار به خودشون کمک کنن..
و مقرب درگاه حضرت حق بشن..
السابقون السابقون اولئک المقربون
فی جنات النعیم..
این جمله رو تو ذهنت حک کن که
تو به اون شخص نیاز داری نه اون به تو..
رب العالمین** بهت لطف میکنه که تو رو وسیله ی کمک به بنده هاش قرار میده.
دیگه حرفی ندارم! هرچقدر دلتون بخواد اجازه دارید
سرزنشم کنید.
..
**(یه استاد بزرگواری میفرمودن زشته آدم اسم پروردگارشو
بدون تعظیم و کوچه بازاری بگه.
العاقل یکفی بالاشاره..)
یا علی علیه السلام
پیوسته شادزی رهای خوبم ;-)