عنوان ندارد...
چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۱۱ ب.ظ
چند وقته
دوست دارم برم سر مزار شهید مسلم اسدی..
خیلی غریبه..
تعداد کسایی که داستان زندگی شو میدونن انگشت شماره..
قرار بود از جبهه اخراجش کنن..
اما..
۹۰/۱۱/۲۶
دوست دارم برم سر مزار شهید مسلم اسدی..
خیلی غریبه..
تعداد کسایی که داستان زندگی شو میدونن انگشت شماره..
قرار بود از جبهه اخراجش کنن..
اما..
رهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
انقدر دلم گرفته...
نیاز به یه جایی دارم برای رفتن ، برای نبودن، برای گم شدن و دیده نشدن...
یه جایی دور از همه ، دور از دوست ، فامیل ، غریبه ، دوراز خودم، دورازتنم ، دور از چشمهام ، دور از انگشتهام ، دور از دلم ، رها نمیدونم متوجه حالم میشی یا نه؟!
ولی به معنای واقعی کلمه داغونم ، شکسته م ، ریختم، از درون تهی...
باورت نمیشه خودم هم نمیدونم چرا؟چی باعث شده!!!! یه احساسی دارم مث پوچی، مث به درد نخوری ، مث تنهایی ، خیلی بده ها....
همش دارم فکر میکنم خدام کجای زندگیمه؟ یا اصلا کیا خدامن؟
رها فقط دعا کن ....
دعا کن...
دعا...دعا کن گم نشم...
راستی خیلی خوبه که اینجا انقدر آرومه که ادم میتونه همه درداشو راحت بنویسه ازت ممنونم