هیچی آماده نکردم
توان ندارم
آقا جان
جسم و روح خسته ی منو دریاب..
شما طبیب مایی..
هیچی آماده نکردم
توان ندارم
آقا جان
جسم و روح خسته ی منو دریاب..
شما طبیب مایی..
رفتم
گشتم
من جز تو کسی رو ندارم..
ببخشید که باید منو تحمل کنی
از هرکسی میگذرم باز به خودت میرسم..
انگاری رو تنهایی ما مهر زدن..
خدایا من جز تو کسی رو ندارم..
یهو احساس تنهایی کردم..
نمیگم بهت نزدیکم
فقط میگم جز تو کسی رو ندارم..
خدایا پس کی میای برام نظر بذاری...؟
دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان.
موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد.
ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت.
حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد.
مادرش دیگر نا امید شده بود.
دکترها هم جوابش کرده بودند.
دکتر معالجش دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید:
زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود.
برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم.
احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.
در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی
دست به دعا برداشته است.
این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان.
ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند.
اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند،
اما حیف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند:
وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم:
آقاجان!
یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای
کند و فرزندم چشمانش را باز کند .
مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی
بپیچد همه اش می گفتم:
خدایا!
چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم
که شفای بیمارم را در پی داشته باشد.
مادربزرگ ادامه می دهد:
آن شب ساعت11 بود.
نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت:
رهبر تشریف آورده اند اینجا.
گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی
انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید.
به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم.
وقتی رسیدم، دیدم راست است.
آقا اینجاست.
و من در یک قدمی آقا هستم.
با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم.
گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی.
وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم.
از هیجان می لرزیدم.
اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم.
عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم:
آقا!
دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است.
نامش زهرا است.
ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم
تا شفا پیدا کند.
آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت.
داشتم بال در می آوردم.
سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی
چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را
باز کرد.
حال عجیبی داشتم.
روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش،
از سلامت وی قطع امید کرده بودیم.
ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد
هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.
زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید:
آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.
او می گوید:
این چفیه مال خودم است.
آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .
مادر بزرگ نیز می گوید:
از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم.
آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم ..
( تخلیص از نشریه داخلی لشکر 41 ثارالله )
.
.
.....
منم تو کما..
منم مریض..
منم تصادف کردم..
یا طبیب من لا طبیب له..
*لطفا به رسم رفاقت برای
یه بنده ی خوب خدا (یکی از دوستانم)
دعا کنید.
اما فاصله ی دلم با شما فرسنگهاست..
کاش دلم نزدیکتان بود
تا هروقت تنگ میشد
میفرستادمش خدمتتان ..
همیشه گفتم
همیشه میگویم
همیشه خواهم گفت
که حرم شما معجزه میکند..
وقتی که بیرون می آیی
انگار وزنه ی صد کیلویی
از روی دلت برداشته میشود..
دوری از شما چه بلاها که بر سرم نیاورد..
کاش دلم نزدیکتان بود
دلم هوای سلام کرده
دلم
دلم
دلم
هرچه میکشم از همین سه حرف است
دائما فرار میکند
میرود پی دلخوشیهایش..
عاصی ام کرده..
آواره ام کرده..
هرچقدر که از شما دور میشود
آواره ترم میکند..
سر از ناکجا آباد در می آورم..
گوشش را باید بپیچم..
شوخی که نیست
گم شود چه خاکی بر سرم بریزم..؟
یکهو میبینی سوت پایان را میزنند
و دستور میدهند
هرکس هرکجا هست بایستاد!
اگر در مسیر نباشد من چه کنم؟
اگر هنوز اول خط باشد من چه کنم؟
اگر..
اگر..
هزار اما و اگر وجود دارد..
بیا دلم..
بیا و برو خدمت خانم..
برو و امشب سلامی عرض کن..
کمی سر به زیر شو و مرا از این دوری راه نجات بده..
بیا و انقدر بازیگوشی نکن..
سلام بده..
پر رو نباش و انتظار جواب نداشته باش..
تو کارت را انجام بده..
انقدر غر نزن..
با هزار زحمت آوردمت
دور ایستاده ای و سلام میدهی
انتظار داری که جواب هم بشنوی...؟
جربزه داشته باش و کمی نزدیکتر برو..
هرقت فاصله ات را کم کردی
آنوقت جواب هم میشنوی..
تو وظیفه ات را انجام بده..
آنها خانواده ی مهربانی اند
میدانند که چه کار کنند
تو کاری به این کارها نداشته باش....
بگو دلم..
بگو....
با من تکرار کن
السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر..
السلام علیک یا اخت ولی الله..
السلام علیک ..
خانم جان این دلم خدمت شما
تازه وارد است..
هوایش را داشته باشید..
جز خانه ی شما جایی ندارد..
نظراتی که واسه هر پست گذاشتن هم میخونم..
دستمو میذارم زیر چونم و شروع میکنم به خوندن..
زمان میگذره ولی من متوجه زمان نمیشم..
میرم تو فکر..
عجب روزگاری گذروندیم..
در تجمع دانشجویان مقابل سفارت سوئیس
و بیان مطالب دقیق و زیبا از پشت صنحه فیلم موهن به
ساحت پیامبر (ص)
پیشنهاد میکنم حتما ببینید.
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=6958
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دوس دارن خودشون در آرامش کامل باشن و
هیچ سختی نبینن
اما یه خانم دیگه به خاطر نداشتن همسر
تو هزار نوع مشکل و سختی و خطر باشه!
همشم به ما یاد دادن اگه همسرت رفت با یه
خانم دیگه حتی اگه بی سرپرست باشه
یا شرایطشو داشته باشه
ازدواج کرد چه خیانت بزرگی کرده!!
و کلا این مسئله رو قبیح و زشت نشونمون دادن!
بعد که اون خانم به فساد کشیده بشه
میشینن با دوستاشون ساعتها پشت سرش غیبت میکنن
که وای وای !! چه زن بدی....!! دیدی چی کار کرد؟
خدا لعنتش کنه که جامعه رو به فساد میکشونه!
باید تقوای الهی پیشه میکرد!!!
باید خود داری میکرد!
باید تو سر همه احساسات و نیازاش میزد!!
بعله..
یکی نیست بهشون بگه..
شما زندگی در کمال آرامش و خوشی بهتون خوش میگذره احیانا؟
نماز روزه هاتون قبول!
غیبتتون قبول!
همسر مبارک خوب هستن؟؟
تقوای الهی اصلا میدونی با چه ت نوشته میشه؟؟
شما برو زندگیتو بکن عزیزم..
برو..
کاری به این کارا نداشته باش!
اون دنیا باهم صحبت میکنیم!
چقد غریبی..
حتی بین بچه مذهبی ها..
عرف رو بیشتر از حکم تو قبول داریم..
حاضریم در مقابل حکم تو با هزار دلیلی که
فقط خودمون قبولش داریم بایستیم
اما در مقابل عرف غلط هرگز..
وقتی امیر مومنان علی علیه السلام میفرمان
اگر عمر(خلیفه ی دوم اهل سنت) ازدواج موقت رو حرام اعلام نمیکرد
جز شقی ترین آدم ها به زنا روی نمی آوردن
ما چی میگیم این وسط...؟
بذار آقا بیاد..
اسلام صحیح رو به ما بشناسونن
اونوقت میبینیم کی مسلمون بوده...
حالا این یه نمونشه..
خدایا
تو شاهد باش
چه حرفایی که پشت سرم زده شد
بابت اینکه دنبال حکم تو بودم واسه یکی که
همه ی شرایطشو داشت و داره..
از گفتن این حرفا هیچ ابایی ندارم.
بچه ها انقد سطحی نگر نباشید...
.
.
خدایا شکرت...
به خاطر همه چی..
اما یه آرزوی دور دارم..
دوس داشتم روضه خونشون بودم..
نه صدا دارم
نه چیزی بلدم
نه لیاقت دارم..
نه لیاقت دارم..
نه لیاقت دارم....
میشه آرزوی دور دیگه...
آرزو بر جوانان که عیب نیست...
هست...؟
اینم از خواننده ی مورد علاقه ی بعضی ها..
جناب آقای!!! محسن نامجو...
خوب با وجود یه همچین شخصیتایی
چه نیازی به شاهین نجفی و .. داریم؟؟
دوباره یاد این حدیث از امام صادق (علیه السلام)
افتادم که فرمودن:
و زمان غیبت قائم ما
بسیار طول خواهد کشید تا آنکه
حق در جایگاه خود آشکار
و مردم مومن از مردمی که ایمانشان نا خالصی دارد
جدا شوند و هرکس
از شیعیان ما که در ضمیرش خبائث وجود دارد
هویدا شود و در نهایت مرتد گردد..