نجات گمشده
يكشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۱۸ ب.ظ
آن بانو در سرزمین منا گم شد
هرچه دنبال شوهرش گشت
او را پیدا نکرد
خسته و پریشان و تنها و غریب
به مکه آمد
در کنار کعبه با دلی شکسته گفت:
شوهرم میگفت ما امام زمان داریم
که زنده و پنهان است
ای امام زمان و ای پناه بی پناهان
دستم به دامن تو
مرا به شوهرم برسان..
هنوز سخنش تمام نشده بود
که شخصی با شکل و قیافه عربی
نزد او آمد
و گفت: چرا غمگینی؟
او ماجرا را گفت
آن شخص گفت : ناراحت نباش
با من بیا، شوهرت همین جاست
او را چند قدم با خود برد
ناگهان او شوهرش را دید
و اشک شوق ریخت....
ولی دیگر آن فرد را ندید
بعد ماجرا را برای همسرش تعریف کرد..
.
.
.................................................
آقای من ..
من خودم را گم کردم..
یاری ام میکنی؟
۹۰/۰۸/۰۸