راز
دوشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ
طرف اصلا یک جورایی خاص بود
نه به اون هیکلش که مثل بزن بهادرهای محله مون بود
و نه به اون ساکت بودنش که لام تا کام حرف نمیزد
و فقط تو خودش بود
یه هفته ای میشد که اومده بود تو گردان ما
اما تو این مدت جز سلام و علیک و التماس دعا
کسی چیزی از زبونش نشنیده بود
همه کاراش هم پنهانی بود
خصوصا موقع لباس عوض کردنش
که عجیب اصرار داشت دور از چشم همه باشه
انگار یه رازی بود که باید از ماها مخفی میموند وموند.
موقع انفجار اون قدر شدید بود
که هیچی از بدنش باقی نگذاشته بود
جز یه تیکه از بازوی خالکوبی شدش
...
۹۰/۱۱/۲۴